امروز : شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۵/۰۴/۰۵
کد خبر : 65174
چاپ خبر :

«کمی تا آخر دنیا» “قسمت دوّم دوران کودکی” نوشته آزاده دفاع مقدّس محمّدرضا آقامحمّدی از گلپایگان

در و مادرم اهل شهر گوگد از توابع شهرستان گلپايگان هستند . سال ها قبل از تولدم پدرم كه به شغل كشاورزي مشغول بوده به دليل خشكسالي و قحطي جهت كسب كاري به شهر آبادان آمده بود.

حاج اقا محمدی گلپایگانی- جانباز

دوران کودکی و نوجوانی:

روز پنجم اردیبهشت سال 1344 در شهر آبادان به دنیا آمدم. در دوران ستم شاهی و ظلمانی حاکمیت  طاغوت پهلوی.

پدر و مادرم اهل شهر گوگد از توابع شهرستان گلپایگان هستند . سال ها قبل از تولدم پدرم  که به شغل کشاورزی مشغول بوده به دلیل خشکسالی و قحطی جهت کسب کاری به شهر آبادان  آمده بود. مادرم در دوران کودکی به علت بیماری و پایین بودن سطح بهداشت و درمان ،  از ناحیه پا  دچار عارضه شده بود  و می لنگید و با سختی خاص دوران خویش چند سال پس از سفر پدرم به آبادان آمده بود .ما در محله  احمدآباد (لین6) در یک منزل استیجاری زندگی می کردیم . شغل پدرم در تابستانها یخ فروشی با یک دوچرخه و زمستان ها فروش آش محلی آبادان بود  .روزگار هرچند سخت بود  ، ولی با درآمدی که بهتر از شهر خودمان بود می گذشت . تا سن 6 سالگی  در شهرستان آبادان بودیم  . یادم هست که در شش سالگی به مهدکودکی (4) که تا حدود  زیادی از منزلمان دور بود می رفتم . هرروز پدرم مرا با دوچرخه به مهدکودک می برد و بعدازظهرها  دوباره به سراغم می آمد .

خاطره یک روز که پدرم به دلیل مشکلی که برایش پیش آمده بود و نتوانسته بود به سراغم بیاید هنوز در ذهنم باقی مانده است  (تنهائی و انتظار مثل انتظار در دوران اسارت ).کم کم داشتیم سروسامان می گرفتیم که پدرم به دلیل هوای مرطوب و شرجی آبادان  دچار بیماری رماتیسم شد  و پزشکان به او توصیه کردند برای بهبودی باید آبادان را ترک کند لذا مجبور شدیم دوباره به شهر خودمان (گوگد(5)) برگردیم.

شغل کشاورزی دوباره شروع شد  و چون زمینی از خودمان نداشتیم  روی زمین اربابان کار می کردیم . کار و زحمت از آن ما ودر عوض محصولات آن دوتایکی تقسیم می شد .یکی برای ما و دوتا برای ارباب .کلاس اول ابتدائی را در شهر خودمان  شروع کردم و تابستان  سال کلاس سوم ابتدائی پدرم مرا به مکتب خانه برای فراگیری قرآن کریم فرستاد . از مکتب خانه خاطره خوبی ندارم . مکتب خانه در منزل یک پیرزن بود . اتاقی کثیف!خانمی که می خواست  به ما قرآن یاد بدهد  خیلی بداخلاق بود  و بچه ها را به بهانه های واهی با چوب کتک می زد . یک ماه بیشتر دوام نیاوردم  .آن مکتب خانه و آن خانم برای بچه ها چهره وحشتناکی از معلم قرآن در اذهان ایجاد کرده بود . اصرار پدر و مادرم برای برگشت به مکتب خانه بی فایده بود .

هرچه بزرگتر می شدم باید بیشتر به مزرعه می رفتم و خبری از تفریحات و بازیهای کودکانه امروزی نبود .از زمانی که وارد دوران نوجوانی وتحصیلات راهنمایی شدم  به سخنرانی های شیخ احمد  کافی (6) علاقه مند شدم . شبها به مسجد محلّمان می رفتم و تا پایان  مراسم در مسجد می ماندم.در مسجد محلّمان  کلاس قرآن توسط یکی از هم محلّی ها به نام آقای  رضا مولائی تشکیل می شد.با خاطره بدی که از مکتب خانه داشتم نمی خواستم وارد این کلاس شوم اما رفتار و اخلاق خوب این معلم قرآن مرا مجذوب کلاس قرآن نمود .چندین بار توسط ایشان تشویق شدم  . این کلاس تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت و ایشان در کنار مباحث قرآنی احکام و گاهی اوقات مسائل سیاسی  را مطرح می کرد .بطوری که این کلاس مورد حساسیت حزب رستاخیز و ساواک (7) قرار گرفت و تعطیل شد.از زمانی که وارد تحصیلات راهنمائی شدم  برای ادامه تحصیل مجبور بودم  تابستانها کار کنم  . سال سوم راهنمائی بودم که جرقه های انقلاب اسلامی زده شد .

هیچگاه از یادم نمی رود اولین باری که نام امام خمینی را شنیدم گویا سالها او را می شناختم  و به حضرتش علاقه مند شدم (8).بعد از واقعه 17 شهریور 57 عکسهای امام خمینی توسط دوستانم به دستم رسید. پائیز سال 1357 برای اولین بار در تظاهراتی که در مدرسه  برگزار شد  شرکت کردم .آن روز عکسهای شاه و فرح ولیعهدکه اول کتابهایمان بود را کندم و دور ریختم. زمزمه انقلاب و نهضت امام خمینی کم کم در حال گسترش  بود . کم کم  راهپیمایی ها شروع شد  و به خیابان کشیده شد . در اولین تظاهراتی  که در شهرمان برپا شد مردم عکس شاه را از شهرداری پائین کشیده  و آن را آتش زدند .شور و هیجان عجیبی داشتم  . شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه از اولین شعارهایی بود که  در راهپیمایی داده می شد . پائیز 57 مدارس به علت اوج گیری تظاهرات حالت نیمه تعطیل داشت . مادرم (9) با شرکت من در تظاهرات مخالف بود لذا به بهانه مدرسه  از خانه خارج می شدم  وهمراه دوستانم در راهپیمائی های شهر گوگد و گلپایگان و یکبار هم در راهپیمایی های شهرستان خوانسار شرکت کردم.

روز دوازدهم محرم سال 1357 قرار بود راهپیمایی عظیمی  در شهر گوگد برپا شود  و راهپیمایان از همه جا به شهر ما بیایند .

آن روز نیروهای زیادی از ژاندارمری  و شهربانی به شهر ما آمده بودند . در شهر گوگد حکومت نظامی برپا شده بود . با شروع راهپیمائی ، تیراندازی و درگیری  بین مردم و مأموران شاه آغاز و جنگ  و گریز خیابانی به اوج خود رسید.آن روز تا ساعت  4 عصر صدای تیراندازی قطع نشد و مأموران شاه مردم را در کوچه و خیابان مورد تعقیب (10) قرار می دادند و در آن روز بود که برای  اولین مرتبه یکی از اهالی شهرمان به نام حاج حسین اکرمی توسط نیروهای ژاندارمری به شهادت رسید.

مردم  برای اینکه جنازه شهید اکرمی به دست ساواک نیفتد آن را مخفی کرده  و شبانه  آن را غسل داده و به خاک سپردند .

خیلی دوست داشتم در راهپیمایی های تهران  شرکت کنم ولی به دلیل مخالفت مادرم  و بی بضاعتی مالی توان رفتن به تهران را نداشتم  . سرانجام روز پیروزی فرا رسید  و در بعداز ظهر 22 بهمن 57 صدای پیروزی توسط شهید محلاتی از رادیو پخش شد.شب 23بهمن در مسجد محل به همراه دوستانی که جلسه قرآن داشتیم و استادمان آقای مولایی جشن مختصری به پا کردیم و نماز شکر به جا آوردیم


 ___________________________________________

پی نوشت:

4- مهد کودک دولتی و آموزش در آن رایگان بود.

5- گلپایگان شهری در استان اصفهانِ ایران است که در فاصله 352 کیلومتری تهران و 196 کیلو متری شمال غربی اصفهان قرار دارد ومابین شهر های خوانسار،نجف آباد، خمین ومیمه  قرار گرفته است .گلپایگان شهری است با فرهنگ کهن  ودر اصل نامش ورد پاتکان (سرزمین گل سرخ )بوده است.گوگد  شهری است در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان .این شهر در پنج-شش کیلو متری شهر گلپایگان ودر مسیر راه اصلی اراک – اصفهان و گلپایگان- تهران واقع شده  است .به دلیل نزدیکی به شهر گلپایگان و وسعت و جمعیت آن و قرار گرفتن در مسیر راه اصلی در سال 1343 شهرداری آن تأسیس شده است..ولی در زمان مهاجرت دوباره ی ما به شهر گوکد بافت آن هنوز روستایی .و شغل اکثر مردم آن دامداری و کشاورزی بود .اکثر منازل فاقد برق و آب لوله کشی بودند. دراکثر منازل آن از آب چاه استفاده می شد . کوچه های آن در فصل زمستان بر اثر بارش برف مسدود می شد .یادم هست هنگامی که کلاس اول دبستان بودم یک هفته به علت شد ت بارش برف و مسدود شدن کوچه ها مدرسه تعطیل شد و نتوانستم به مدرسه بروم .

6- به سخنرانی های شیخ احمد کافی به سبب ارادتی که به حضرت ولی عصر(عج) داشتم  علاقه مند شدم.سخنان شیخ دلنشین بود چون از دل بر می خواست . شیخ در اغلب سخنرانی هایش از دلتنگی های شیعه  نسبت به ساحت مقدس حضرت مهدی (ع)سخن می گفت روضه های عاشقانه و پند و نصیحت هایی که آمیخته با داستانهای شیرین وشنیدنی بود و چهره واقعی و زیبای اسلام را برای شنوندگان بویژه جوانان نمایان می کرد . مرا مجذوب شیخ و منبر ومسجد کرده بود.

7- کلمه ساواک مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشور در زمان حکومت پهلوی.

8- شاید جرقّه های این عشق و ارادت نتیجه گوش دادن به سخنرانی های مرحوم کافی و شرکت در جلسات قرآن مسجد محلّه و بازگشت به فطرت الله بود.{ فطرت الله التی فطر الناس علیها(سوره  مبارکه ی روم آیه 30)}امام خمینی با زبان فطرت (طینت پاک انسانها )سخن می گفت.وبه همین دلیل محبوب دلها بود و هر کس به فطرت خویش باز می گشت بی اختیار عشق او را در دل خویش شعله ور می دید و خمینی را دوست داشت.مادر بزرگم حدود هشتاد سال سن داشت و بی سواد بود ولی عاشق خمینی بود .او حتی اسم امام خمینی را هم نمی توانست تلفظ کند.یادم هست وقتی سخنرانی امام از تلویزیون پخش می شد همه باید سکوت می کردیم تا او صحبت های امام را گوش کند.با اینکه از سخنان امام خمینی چیزی متوجه نمی شد امّا اگر کسی صحبت می کرد فو راً می گفت ساکت باشید تا ببینیم آقای اسلامی(منظورش امام بود) چه می گوید. او برای اولین بار در طول عمرش در انتخابات شرکت کرد و به جمهوری اسلامی رأی داد.می گفت هر چه آقای اسلامی می گوید درست است.

9- او دلایل متعددی برای عدم شرکت من در تظا هرات بیان می کرد از جمله اینکه می گفت مملکت نیاز به شاه دارد و اگر شاه نباشد هرج و مرج می شود .قصه های قدیمی هجوم اشرار به شهرمان در زمان انتقال سلسله قاجاریه به پهلوی را برایم می گفت و شاید می خواست دلهره و اضطراب خویش از خطراتی که فرزندش را تهدید می کرد را در قالب این سخنان مخفی و پوشیده نگه دارد.

10- جناب حجه الاسلام  محمدی گلپایگانی رئیس کنونی  دفتر مقام معظم رهبری نیز در آن روز مورد تعقیب مأموران قرار گرفت و از ساعت 11 صبح تا 4 عصر در باغی که به منزل ما وصل می شد  مخفی شده بود  ( منزل ما آخرین منازل شهر و به صحرا نزدیک بود).بعد از طریق منزل ما فراری داده شد و به روستای زادگاهش (اسفرنجان) رفت .

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات