امروز : پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۱/۰۹
کد خبر : 20351
چاپ خبر :
به قلم استاد قاسم اشراقی-عضو انجمن فانوس

«رفعت سمنانی»

آری شخصیت مورد نظر ما "رفعت سمنانی" است شاعری متعلّق به قرن اخیر و حکومت بی کفایت و فاسد قاجار و همزمان ناصرالدّین شاه.

من آنم که در پای خوکان نریزم
مراین قیمتی دُرّلفظ دَری را!
«به انتخاب از قصیده ی شماره ی 6 ناصرخسرو علوی»
شاعر و عارفی وارسته که بر خلاف عادت بسیاری از اصحاب این طایفه و شیوه ی مرسومشان، از قفس عزلت و خلوت به جمع مردم پیوسته و برای نجات و تغییر سرنوشت تلخ روزگار خود و همنوعانش از قید اسارت و استبداد و استعمار با فاصله گرفتن از دستگاه حکومت به طور جدّ و با سلاح قلم و شعر، به مبارزه با فساد و رذالت پرداخته تا نشان دهد که بین بی تفاوتی با تعهد و احساس وظیفه، تنها مرز ادمیّت و حیوانیّت است!
آری شخصیت مورد نظر ما “رفعت سمنانی” است شاعری متعلّق به قرن اخیر و حکومت بی کفایت و فاسد قاجار و همزمان ناصرالدّین شاه. نکته ای که در مورد رفعت حائز اهمیّت است اعتقاد راستین و شیفتگی آگاهانه ی او نسبت به شریعت اسلام و پیامبر اکرم (ص) و ارادتش به مولای متّقیان علی (ع) می باشد.
که بطور یقین در افکار عرفانی و مسلک درویشی و تفکر و تعهّدش در امور اجتماعی و شیوه ی زیستن و بلندی طبعش تاثیر مستقیم داشته است. آن چه در مورد رفعت سمنانی به نظر ارجمندان مخاطب میرسد، علاوه بر تحقیقات شخصی ام که در احوال و آثار او داشته ام برای حجّت گفتارم به دو مقدمه بر دیوانش به قلم ادیبان برجسته ی اخیر”دکتر صفا” و “نصرت ا… نوح” هم توجه کافی داشته ام و لذا برای اختصارِ شرح زندگی و احوال او با عنوان سه بخش نوشته ام را بطور خلاصه سامان داده ام از آن جهت که سهولتی برای مطالعه ی خوانندگان محترم فراهم شود.
1- رفعت شاعری است متعلّق به قرن اخیر و از حیث زمانی تقریبا نزدیک به روزگار ما با تاریخی مملو از زشتی و ناجوانمردی و خفّت و رنج و نامرادی برای مردمان هم عصرش. از باب مثال نفوذ فرهنگ آلوده ی بیگانگان که در غفلت و بی بند و باری حکّام قاجار به ویژه ناصرالدّین شاه تاثیر عمیق داشت.
2- رفعت دُرُست در روزگاری به اوج شاعری دست یازیده بود که سرایندگان همزمانش با مدّاحی و چاپلوسی و تملّق در حق حکامِ قَجَر و به خصوص ناصرالدّین شاه کار را به اندازه ی چندش آوری رسانده بودند و در اغراق و غلو از یکدیگر پیشی می گرفتند و از طبع علیل و عیّاش و متظاهرِ شاه که خود طبع شعری هم داشت نان خود را به نرخ روز نشخوار می کردند. برای دلیل ادّعایم نظری به مقدّمه ی دیوان “فروغی بسطامی” شاعر همزمان رفعت به قلم رهی معیّری که منسوب به فروغی هم بوده و رفتار زشت قاآنی قصیده سرای مدّاح و دوست او و خیمه شب بازی های مضحک آنها می تواند برهانی قاطع باشد برای گفته هایم که هر انسان آزاده ای را اعم از شاعر و عامی دچار شگفتی و نفرت می کند. و همان گونه که در صدر نوشته ام توضیح کوتاهی داده ام زمان رفعت و اتفاقات غیر انسانی و ضدّ اخلاقی که ذائقه ی هر ایرانیِ وطن دوست و مسلمان و با شرفی را تلخ و مسموم می سازد مرا بر آن داشت که از آن هنرمند عارف و شاعر متعهد، نامی ببرم و با یادی از او ادای وظیفه کنم.
3- آری باز شدن پای بیگانگان اروپایی و روس برای کسب امتیازات مادّی در سایه ی وجود بی خاصیّت و افکار بیمارگونه ی شاه قاجار و عادات زشت و ناپسند او همچون زن بارگی، عیاشی، خودباختگی، و از همه بدتر عدم قدرت تصمیم گیریِ درست وسلطه ی زنان و سوگلی ها از یک سو، و عدم اعتقاد باطنی به دین و شریعت و طریقت ناب اسلامی که ریشه در فریبکاری های حکام داشت، و همچنین کمین کمپانی های استثمارگر انگلیسی و روسی در پشت مرزهای جغرافیایی این کشور ثروتمندِ بی صاحب، و همراهی عمّال شاه که ریشه در دربار داشت و عاملان بیعارش، لاجرم کار را به جایی رسانید که از مشروطه این سرمایه ی مقدّس که ثمره ی خون شهدای مشروطه خواه و وطن پرست بود تنها اسمی بی خاصیّت و آلت دست اجنبی چیزی باقی نمانده بود .
و قوانین تنها در راستای تثبیت حکومت قاجار و ارتباط با بیگانگان تنظیم و تدوین می شد و اقلیّت نمایندگان راستین، مغضوب اکثریت مزدور و شکمباره بودند و ناصرالدّین شاه بر اثر فشار مادرش “مهدِ عُلیا” مردی از تبار راستان و نیکوان و ایران دوستی از جمله فداییان این مرز و بوم همچون “امیر کبیر” صدراعظم اصلاح طلب را به کاشان تبعید و علی رغم میل خود دستور به شهادتش می دهد تا به جای او یکی از عمّال بیگانه به نام “آقا خان نوری” هم پیاله ی مهد علیا مادر شاه، زمام امور را برای زدن ضربه های نهایی به پیکر آزادی و انسانیّت وارد و راه را برای نفوذ بیگانگان و قرار دادهای ننگین هموار سازد و در چنین شرایطی که ایران داشت، خطبای واقعی منزوی و واعظان و شاعران درباری آب را به آسیای دشمن می ریختند و سرایندگان مدّاح برای دریافت صله و هدیه به مدیحه سرایی روزگار می سپردند و مبارزان مجاهد از شاعر و عارف و عامی تنها و بی سلاح در پس زانوی تنهایی شاهد تراژدی دردناک مرگ آزادی و آبادی و مشروطه و پیشرفت فرهنگی و اقتصادی بودند و کم بودند افرادی که در حدّ توانایی خود، کمر به مبارزه جدّی ببندند و “رفعت سمنانیِ شاعر” یکی از این مردان و چهره های مبارز و ماندگار در تاریخ ادبیات این مرز و بوم در آن روزگار بود.
رفعت در اشعار گونه گون خود به اتّفاق دوستِ شاعرش “عارف قزوینی” الحق به وظیفه ی خود عمل کردند و البته تازیانه محرومیّت راهم به جان خریدند. تامّلی در دیوان این شاعر، مبرهن این ادّعا است. از رفعت سمنانی دیوان شعری بر جای مانده که در آن دو مثنوی با نامهای “سرّالاسرار” و “یوسف و زلیخا” جای دارد. و از انواع شعر غزل و قصیده و به ویژه مسمّط های زیبایی به چشم می خورَد البته رفعت در زمینه ی شعر در ردیف شعرای ممتاز نیست امّا تعهد و مناعت او چهره اش را ماندگار تاریخ شعر و ادب این مرز و بوم کرده است.
و خلاصه این شاعر نامدار به سال 1310 شمسی، آزاده و سرافراز چشم از جهانِ فانی فرو بست و در جوار حرم مطهّر حضرت عبد العظیم حَسنی در شهر ری چهره در نقاب خاک کشید یادش گرامی و روانش شاد!
توضیح : آری و باری پیش از آنکه اثری کوتاه از این عارف شاعر را مرور کنیم نکته ای را از باب وظیفه و با احترام و وصیّت وار عرض می کنم؛ امیدِ آن دارم که مقوله ی مدح و مدّاحی را با زبانِ شعر امری ناشایست و ناپسند بدانیم مگر در حق اولیای خاص خدای جمیل همچون پیامبر(ص) و ائمّه ی معصومین (ع) که به واقع امری مجاز و والا و بسیار ارجمند است و در تاریخ ادبیاتِ ایران زمین به وسیله ی شعرای متعهد، آثار فراوانی وجود دارد و در حیات ائمّه (ع) شاعرانی چون “فرزدق” و “دِعبل خُزاعی” بدان اهتمام داشته اند و امری مقبول و خداپسندانه است همانگونه که در مقابلش مدحِ افراد معمولی مذموم و نامقبول است.
حال در خاتمه سه بیت از غزل رفعت را حُسن ختام این مقاله می کنم. البته برخی ها این شعر را از ناصرالدّین شاه دانسته اند اما در دیوان رفعت و در صفحه اوّلِ دیوان، به خطِّ خود او کلیشه شده و بطور یقین شعر از رفعت است و حال این سه بیت به نظرتان می رسد؛
شب شمع یک طرف، رُخِ جانانه یک طرف
من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف
ازعشق او به گریه و در خنده روز و شب
عاقل ز یک طرف، دل دیوانه یک طرف
برهم زدند مجمعِ دل های عاشقان
باد صبا ز یک طرف و شانه یک طرف…

و تا درودی دیگر بدرود!

به قلم استاد قاسم اشراقی-عضو انجمن فانوس

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات