امروز : یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۳/۱۰/۱۰
کد خبر : 14365
چاپ خبر :
پایگاه خبری تحلیلی بیان

نظری بر کتاب میزبانی از بهشت؛ روایات حضور «حضرت آقا» در منازل شهدا

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیان گلپایگان – گروه معارف-: دوستی داشتم که از یک اتفاق نیم‌ساعته، یک عمر قصه برای گفتن داشت! برادر شهید بود و یک‌شبی، در منزلشان، میزبانِ بهشت شده بودند. این تعبیرِ «میزبانِ بهشت» را خودش به‌کار می‌برد. می‌گفت «آن شب، آن‌قدر غرق در آرامش و خوشی و صفا بودیم که انگار از بهشت، از یک انسانِ بهشتی میزبانی می‌کردیم. حضور بهشتی‌اش، همه‌ی دنیا و مشکلات و زرق وبرقش را از یادمان برد و ما را، مستِ عطر خوشی کرد که تا قبل از آن استشمامش نکرده بودیم. هرچه از آن شب، از آن نیم ساعت برایتان بگویم، کم گفته و انگار هیچ نگفته‌ام؛ وصف آن شب از آن چیزهای یدرک و لا یوصفی‌ است که به کلمه‌ درنمی‌آید.» خلاصه از یک اتفاق نیم‌ساعته، یک عمر قصه برای گفتن داشت!

روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدا

* گفته‌اند حسرت هیچ‌چیز را نباید خورد، اما نمی‌دانند چه حسرتی دارد کسی را که آرزویت بوده از فاصله‌ی چندده‌ متری با چشمان خودت ببینی‌‌اش، خودش، یک شب، سرزده، به منزلتان بیاید و کنارت بنشیند و از برادرت حرف بزند و بگوید «شما باعث عزت و سربلندی ما هستید. ما به شما افتخار می‌کنیم.»

* از همان وقتی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به دیدار خانواده‌ی آن دوستم رفتند و او، برایم از آن شب و اتفاقی که رخ داد، تعریف کرد؛ خیلی دلم می‌خواست از جزئیات این‌نوع دیدارها مطلع می‌شدم و متنی، عکسی، تصویری، صوتی، فیلمی چیزی به دستم می‌رسید. چیزی که بتواند نشانم بدهد در این‌طور دیدارهای حضرت آقا با خانواده‌ی شهدا چه اتفاقی افتاده و آقا به خانواده‌های شهدا چه گفته‌اند و آنها ـ وقتی ایشان را دیده‌اند ـ چه حالی شده‌اند و الخ!

از تعریف‌های دوستم از آن دیدار نیم‌ساعته، دستگیرم شده بود که حضرت آقا در دیدار با خانواده‌‎های شهدا، انگار یک حضرتِ آقایِ دیگری هستند! یک حضرت آقایی که فقط در آن چهاردیواری جلوه کرده‌اند و فقط کسانی که آن شب در آنجا حاضر نبوده‌اند، آن جلوه‌ را دیده‌اند. خیلی دلم می‌خواست از جزئیات این‌نوع دیدارها ـ که از زمان ریاست‌جمهوری حضرت آقا شروع شده و در دوران رهبری ادامه پیدا کرده و هنوز هم ادامه دارد ـ چیزی به دستم می‌رسید تا بیشتر با این جلوه‌ی فوق رحمانی حضرت آقا آشنا بشوم؛ جلوه‌ای که در یک خانه‌ی‌دربسته، و فقط برای اعضای همان خانه، رخ نشان داده بود.

*روز پنجم نمایشگاه کتاب امسال (1393) برایم پیامک آمد که «کتاب میزبانی از بهشت؛ روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدا، به نمایشگاه کتاب رسید…» آب دستم بود، گذاشتم زمین و راهی نمایشگاه شدم. یعنی این کتاب، همانی بود که سال‌ها دنبالش بودم؟!
به غرفه‌ی موسسه‌ی جهادی (صهبا) که رسیدیم، سراغ کتاب «میزبانی از بهشت» را گرفتم. برادری، مودبانه، کتاب را تقدیمم کرد. در همان نظر اول، جلد کتاب نظرم را گرفت. تصویری از فضای یک خانه‌ی ساده با تصاویری از قاب عکس شهدا و دسته‌گل و عکس امام خمینی و یک استکان چایی، تداعی‌کننده‌ی فضایی خانه‌ای که قرار است میزبان حضرت آقا باشد.

– کتاب را همان‌جا، مقابل غرفه تورق کردم. پنج فصل داشت. پنج فصل به‌نشانه‌ی روایت حضورِ پنج دیدارِ حضرت آقا با پنج خانواده‌ی شهید. کتاب رنگی چاپ شده بود و در صفحات مختلف آن، هم تصاویری از خودِ شهید آمده بود، و هم تصاویری از دیدار حضرت آقا با خانواده‌ی شهید. دوست داشتم همان‌جا مقابل غرفه‌ی صهبا روی زمین بنشینم و عطش چندین و چندساله‌ام را با مطالعه‌ی یک‌نَفَس کتاب فروبنشانم. اما نمایشگاه غلغله بود و عملاً این کار شدنی نبود. هنگام خریدن کتاب، یکی از فروشندگان جوانِ غرفه، پرسیده بود: «توضیح لازم ندارد کتاب؟» من هم تشکر کرده و گفته بودم «نه! می‌دانم چه کار کرده‌اید! من سال‌هاست دنبال چنین کتابی بودم.» یک جلد ‌خریدم و وقت دور شدن از غرفه، سوالی به ذهنم رسید، که برگشتم و از آن جوان غرفه‌دار پرسیدم «ببخشید! قطع کتاب را چرا این‌اندازه انتخاب کردید؟» قطع کتاب، جزو قطع‌های متداول کتاب نبود. از کتاب رقعی کوچکتر بود و خیلی راحت به دست می‌نشست. غرفه‌دار پاسخم داد: «کتاب را در این قطع، و به‌صورت تمام رنگی، با تصویرِ لابه‌لای متن آوردیم تا بتوانیم بخشی از صمیمیت این‌ جلسه‌ها را این‌طور به مخاطبان القا کنیم.»

* کتابِ میزبانی از بهشت، با یک جمله‌ی خیلی عجیب و کمترشنیده‌شده از حضرت آقا درباره‌ی خانواده‌ی شهدا آغاز می‌شود: «منزل شما که خانه شهید و محل شهادت است، خودش مرکز و مَهبَط ملائک الهی است. اینجا نورانی است به نورانیّت شهادت.»
در اشاره‌ی کتاب نوشته شده از سال‌ها ریاست‌جمهوری حضرت آقا تابه‌حال، صدها خانواده‌ی شهید در سراسر کشور، میزبان ایشان بوده‌اند؛ که این کتاب، روایتِ یک شبِ حضور ایشان در کنار خانواده‌ی شهداست. یک شبی که ایشان در هفتمین روز از بهارِ سال 1376 به دیدارِ پنج خانواده‌ی شهید در مشهد می‌روند. به دیداری خانواده‌ی شهیدان «حمیدرضا سمرقندی»، «مجتبی و محسن عاشوری»، «مسعود و مهدی میرزایی»، «غلام‌حیدر رستمی» و «محمدمحسن و حمید سماعی یکتا».

نویسنده‌ی کتاب هرکدام از این دیدارها را ـ که همگی در یک شب اتفاق افتاده‌اند ـ در یک فصل مجزا روایت کرده‌ است. مثلاً برای روایت اولین دیدار آن شب، این‌طور تیتر زده‌: «منزل اول: از روحِ پاکِ شما استفاده می‌کنیم. خانه‌ی شهید حمیدرضا سمرقندی» و برای دومین دیدار، این‌طور: «منزل دوم: شفاعت. خانه برادران شهید مجتبی و محسن عاشوری» و همین‌طور تا پنجمین دیدار.
نویسنده در روایت‌کردن دیدار حضرت آقا با خانواده‌ها، مستقیماً سراغ خودِ دیدار نرفته. ابتدا آمده در چند صفحه‌، داستان زندگی و شهادت شهید را برای خواننده مختصراً نقل کرده، و بعد متنِ روایتِ خود را رسانده به دیدارِ حضرت آقا. یعنی خواننده‌ی کتاب، قبل از آنکه به دیدار حضرت آقا با خانواده‌ی شهید برسد، اطلاعات خیلی خوب و سازنده‌ای از شهید و نحوه‌ی زندگی و شهادتش به ذهن می‌سپارد و بعد واردِ دیدار می‌شود.

خودِ دیدارها هم آن قدر ساده و صمیمی روایت شده‌اند که خواننده حس می‌کند که خودش هم در دیدار حاضر بوده، و مخاطب کلام حضرت آقا قرار گرفته. این حس را، نویسنده‌ی کتاب، با آوردن عکس‌های دیدار در خلال متن، خیلی خوب به‌وجود آورده. حتی عکس دست‌خط حضرت آقا روی قرآنِ اهدایی به خانواده‌ی شهید هم داخل کتاب آمده است.

خواننده با خواندن این کتاب جمع‌وجور، هم با زندگی هشت شهید از شهدایِ عزیزِ دفاع مقدس آشنا می‌شوند و هم‌ با جلوهای تازه رحمانی از حضرت آقا. جلوه‌ای که در نام کتاب نیز مستتر است! «میزبانی از بهشت» یعنی که خانواده‌ی شهدا، از بهشت میزبانی کرده‌اند. (البته نام کتاب، ایهامی هم دارد؛ و آن اینکه «میزبانی از بهشت» یعنی میزبان آن شب دیدار، خودِ شهید از بهشت بوده است.)
حقاً و انصافاً نویسنده‌ی کتاب، از یکِ شب حضور حضرت آقا در بیت پنج شهید، کتاب خیلی خوبی نوشته است. و نشان داده وقتی از یک شبِ حضور ایشان در کنار خانواده‌ی شهدا، چنین کتابِ خوب و خواندنی‌‌ و جذابی می‌شود تهیه کرد؛ حتماً از باقی دیدارهای رهبری با خانواده‌ی دیگر شهدا نیز چنین کتاب‌هایی می‌شود نوشت و منتشر کرد. کتاب‌هایی که ضمن روایت حضور حضرت آقا در خانه‌ی شهیدان، روایتِ زندگی و نحوه‌ی شهادت خودِ شهیدان نیز هست.

* ناشر کتاب «میزبانی از بهشت» انتشارات موسسه‌ی جهادی است. ناشری که با عنوان «صهبا»، قبل از این کتاب، کتاب‌های خیلی خوبی را از بیانات مقام معظم رهبری، روانه‌ی بازار کتاب کرده بود. کتاب‌هایی مانند «دغدغه‌های فرهنگی»، «انسان 250 ساله»، «طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن»، «خانواده» و …

کتاب «میزبانی از بهشت» در اردیبهشت 1393، در 148 صفحه، و با قیمت 5700 تومان منتشر شد. چاپ اولِ این کتاب در تیراژ 3000 نسخه، در کمتر از یک ماه، تمام، و کتاب به چاپ دوم رسیده است. کتاب «میزبانی از بهشت» را علاوه‌بر کتاب‌فروشی‌ها و فروشگاه‌های فرهنگی کشور، می‌توانید از طریق سایت اینترنتی موسسه‌ی جهادی نیز خریداری کنید.

* بریده‌ای از کتاب:

پدر شهدا کمتر حرف زده در این جلسه، آقا باز هم ایشان را مخاطب قرار می‌دهند و با فامیل صدایش می‌کنند، وقتی آقا می‌گویند «آقای میرزایی» دل پدر هم تکان می‌خورد. پدر، پس از شهادت مهدی، خودش هم دل‌تنگ شده بود، نمی‌توانست زندگی عادی در شهر را تحمل کند. به هر شکلی شده، کار و بهانه‌ای جور کرد و رفت جبهه. آنجا هم خودش را می‌رساند به خط و میانه معرکه. دو بار اعزام شد، تا اینکه در یکی از پاتک‌های بعثی‌ها، مجروح شد و سه روز در بیمارستان صحرایی، بستری‌اش کردند. شک داشتند که شیمیایی شده باشد. اما هر‌چه بود، بعد از آن، مریض احوال بود و دیگر نمی‌توانست کار‌های سنگین انجام دهد.

ـ اهل کجا هستید آقای میرزایی؟
پدر: ما اصلمان مال گناباد است.
ـ گنابادی هستید، خانم هم اهل گناباد هستند؟
پدر: نه‌خیر تقریباً…
مادر: نه‌خیر، مشهدی هستیم
ـ مشهدی هستید؟
مادر: بله

مادر ظرف شیرینی را سمت حضرت آقا می‌گیرد و تعارف می‌کند. آقا هم یک‌دانه بر‌می‌دارند و آرام‌آرام میل می‌کنند. در بین شیرینی خوردن، همین‌طور که نیمی از آن در دستشان است، از پدر می‌پرسند:
ـ این خیابان اسمش چیست؟ اینکه ما آمدیم.
ـ این ناصر خسرو است. قدیم اسمش سی‌متری بود.
پدر بسیار آرام صحبت می‌کنند و آقا متوجه نمی‌شوند.
ـ قدیم اسمش چه بوده؟
ـ سی‌متری سوم
ـ سی‌متری سومِ احمد‌آباد؟
ـ بله، احمد‌آباد، الآن ناصر خسرو شده.

آقا آن‌قدر با خانواده صمیمی صحبت می‌کنند که خواهر شهدا ساده و بدون تکلف می‌گوید: زمانی که اینجا خراب بوده، «احمد‌خراب» بوده، حالا «احمد‌آباد» شده، از آن زمان‌ها هم ما اینجا بودیم.

ـ درسته، از اون اول؟
ـ بله
از برنامه‌های ثابت این دیدار‌ها، اهدای قرآن به خانواده‌هاست، آقا قرآن را باز می‌کنند و در صفحه نخست آن یادداشتی برای خانواده شهیدان مسعود و مهدی میرزایی می‌نویسند، در حین نوشتن یادداشت، خواهر شهدا می‌گوید:

ـ ان‌شاءالله یک روزی تذکره خانه خدا را برایمان امضا کنید.
ـ ان‌شاءالله
و مادر سریع می‌افزاید: کربلا.  بچه‌ها هر نامه‌ای که می‌فرستادند از جبهه، نوشته بودند دیدار ما صحن اباعبدالله، حالا ان‌شاءالله کی بشود که ما این توفیق را پیدا کنیم.

ـ ان‌شاءالله، اگر این راه باز بشود، اولین کسانی که باید بروند، شماها هستید. همین هفت، هشت ماه پیش، یا یک سال پیش از این، گفت وگو‌ها با عراق خیلی نزدیک شد برای اینکه راه باز بشود، منتهی این رژیم بعثیِ صدام، مردمان خیلی بد‌قلق و بد‌اخلاق و غیر قابل اعتمادی‌اند، لذا، متأسفانه این قضیه به‌هم‌خورد، نزدیک بود که راه بیفتد، حتی قرار شده بود که ماهی چند نفر یا هفته‌ای چند نفر بروند و بیایند. بنده گفتم که ـ قطعی ـ گفتم تا قبل از اینکه خانواده شهدا بروند، هیچ‌کس نباید برود. در درجه اول، خانواده‌های شهدا، البته خانواده‌های چهار شهیده و سه شهیده در درجه اولند. بعد خانواده‌های دو شهیده، بعد خانواده‌های یک شهیده، بعد بقیه مردم، به نوبت. حالا اگر این راه باز شد، که اول شما هستید.

مادر: خدا کند، ان‌شاءالله.
کار نوشتن قرآن هم تمام شده بود. حضرت آقا همراه با اهدای قرآن دو هدیه دیگر به پدر و مادر شهدا می‌دهند و می‌گویند:
ـ این هم یادگاری امشب ما است خدمت خانم.
مادر: دست شما درد نکند.
حضرت آقا، به همه حاضرین مجلس، عیدی می‌دهند، تا برایشان یادگار بماند از این شب.
آقا برای رفتن هم از پدر و مادر شهید اجازه می‌خواهند:
ـ خیلی خب، مرخص فرمودید.
کسی دوست ندارد این مجلس تمام شود، اما چاره‌ای نیست، عکس شهدا را از مقابل آقا بر‌می‌دارند، ایشان هم عصایشان را بر‌می‌دارند و بر‌می‌خیزند، چند نفر از آقایان و مخصوصاً جوان‌ها جلو می‌آیند تا دست آقا را ببوسند. و بالاخره حضرت آقا خانه شهیدان میرزایی را ترک می‌کنند. حضور آقا نسبتاً کوتاه بود، اما به اندازه سال‌ها بار و ارزش داشت و در ذهن خانواده ماند، مادر پس از رفتن آقا دلش می‌گیرد، اما بسیار خوشحال است، طوری خانه را جمع می‌کند انگار روی ابرهاست.
گرچه او و پدر شهدا همیشه حضور مسعود و مهدی را در خانه احساس می‌کردند، اما در آن لحظات، پدر و مادر احساس می‌کردند که شهیدانشان آنها را نگاه می‌کنند و لبخند می‌زنند…

*اصغر عبادی / روزنامه کیهان

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات