امروز : شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۴/۰۷
کد خبر : 26595
چاپ خبر :
برگرفته از کتاب کمی تا آخر دنیا

روستای سرهنگیه

این بار وقتی به بستان رسیدیم ما را از روستای کسور به روستای سرهنگیه با فاصله بسیار دورتر از روستای کسور که فاصله کمی با عراقیها داشت و در میان هور واقع شده بود اعزام کردند.
در حقیقت ما حالت کمین داشتیم . این بار جلوتر آمده بودیم تا اگر گشتی های دشمن می خواستند از طریق هور وارد شهربستان شوند آنان را دستگیر کنیم .زندگی مخفیانه ای داشتیم . شبها حق روشن کردن آتش و روشنایی و تیراندازی نداشتیم ولی روزها تقریباً آزاد تر بودیم چون صدا کمتر به آن سو می رفت .تنها چیزی که آزارمان می داد وجود حشراتی بود که از روی لباس هم نیش می زدند مخصوصاً هنگام حضور در دست شویی که موجب آزار و از طرفی سوژه ای برای خنده بچه ها می شد.آنقدر به عراقیها نزدیک بودیم که گاهی اوقات صدای آنها را می شنیدیم . آنها از وجود ما بی خبر بودند . از لحاظ پشتیبانی نیز هر 24 ساعت یک قایق می آمد و برای ما غذای گرم می آورد .برای شام و صبحانه از خشکبار و کنسرو استفاده می کردیم .
تور ماهیگیری هم داشتیم و از ماهی های هور استفاده می کردیم . روزها برای شکار غازهایی که خیلی بزرگ بودند و گوشت لذیذی داشتند مدتها در هور می گشتیم، بعضی جاهای هور آب شور و بعضی جاها هم آب شیرین بود.
فصل زمستان به پایانش نزدیک می شدو هوا گرم شده بود روزها در آبهای هور شنا می کردیم. هیچگونه وسیله ارتباطی با شهربستان در اختیارمان نبود. به علت کمبود امکانات از داشتن حتی یک بی سیم هم محروم بودیم به همین خاطر خودمان را گروه شهیدان گمنام نامیده بودیم زیرا اگر با عراقیها درگیر می شدیم و کشته می شدیم تا 24 ساعت و یا حتی 48 ساعت کسی از ما خبری نداشت.
روزهای پایانی مأموریت مان یک گروه شناسایی عراقی به دام بچه ها گرفتار شد . آنها را با قایق خودشان به عقب بردیم . یک نفر از اهالی منطقه نیز که با عراقی ها همکاری می کرد هم در میان این گروه بود . کم کم روزهای پایانی سال 1360 از راه رسید و زمزمه عملیاتی بزرگ در میان بچه ها شنیده می شد . از گروه 17 نفری ما کسی را برای عملیات نبردند .ما را از هور فراخوانی کردند و نزدیکی شهر بستان در کنار یگان توپخانه ارتش مستقر شدیم . لحظه تحویل سال را با تیراندازی هوائی شروع کردیم .
روز اول عید سال 1361 یک خودرو از سپاه به همراه یک روحانی وارد خط شدند . آن روحانی حامل پیام امام برای بچه ها بود .شور و هیجان عجیبی به پا شد . خود را لایق سلام پیر جماران نمی دانستیم. نفری یک اسکناس 10 تومانی هم به عنوان تبرک به بچه ها داده شد .
در این روزها بود که خبر پیروزی رزمندگان اسلام درعملیات غرورآفرین فتح المبین را شنیدیم .در عملیات فتح المبین دوست صمیمی ام و یکی ازهمکلاسی هایم به نام سیدعلی بطحائی به شهادت رسیده بود و روز 13 فروردین پیکر مطهرش را در شهرمان تششیع و به خاک سپرده بودند .
آن زمان استعداد سپاه تازه از حد گردان به استعداد تیپ ارتقاء یافته بود .تیپ امام حسین بعدها به لشکر 14 امام حسین(ع) به فرماندهی شهید گرانقدر حاج حسین خرازی ارتقاء یافت.

نوشته آزاده دفاع مقدّس محمّدرضا آقامحمّدی

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات