امروز : شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۷/۲۰
کد خبر : 33221
چاپ خبر :
کمی تا آخر دنیا

دومین اعزام

دوباره تصميم گرفتم با دوستم علي جان ظاهري به جبهه برويم ، با هم هم قسم شديم كه تا آخر جنگ جبهه را ترك نكنيم

سال دوم دبیرستان بودم که به جبهه رفتم پس از من چندین نفر از دوستانم ترک تحصیل کرده و به جبهه آمده بودند .از طرف معلم خوبم جناب آقای ضیائی از من دعوت شد تا خاطرات جبهه را سر صف صبحگاه مدرسه بیان کنم .

سخن گفتن در میان جمع بزرگ مدرسه و در حضور دبیران برایم خیلی سخت بود ، ولی توکل بر خدا کردم و با زبان الکنم خاطراتی گفتم که باورم نمی شد موثر واقع شودازجمله خاطراتی که آن روزسر صف گفتم اشاره به آن گوردسته جمعی وشهادت زنان بی دفاع بستانی بود که بسیار موثر واقع شد وبیان این خاطره موجب بر انگیخته شدن احساسات وغیرت شنوندگان گردید پس از بیان خاطراتم متوجه شدم چندین نفر عاشق جبهه شده و در بسیج ثبت نام کردند ، از جمله این افراد دوست همکلاسی ام محمدرضا تائبی بود .

دوباره تصمیم گرفتم با دوستم علی جان ظاهری به جبهه برویم ، با هم هم قسم شدیم که تا آخر جنگ جبهه را ترک نکنیم . به سپاه مراجعه کردیم و ثبت نام کردیم .این بار دیگر نیازی به تحقیقات نبود . تاریخ اعزام 13/2/61 بود ، روز 13/2/61 عازم جبهه شدیم این بار یک گروه 37 نفره بودیم . باز هم جبهه جنوب، البته تعدادی را هم همان روز به کردستان اعزام کردند . صبح روز 14/2/61 در دانشگاه جندی شاپور اهواز مستقر شدیم . قرار بود پس از سازماندهی در تیپ امام حسین (ع) راهی خط شویم . چند روز که در دانشگاه جندی شاپور بودیم فرصت خوبی بود تا در شهر اهواز گشتی بزنیم . فصل بهار بود در گرمای اهواز همدیگر را مهمان بستنی و فالوده های اهوازی می کردیم .

وضع پولی ام خوب شده بود سه ماه که جبهه بودم از طرف بسیج 4500 تومان از قرار هحاج-آقا-محمدیر ماهی 1500 تومان به من حقوق داده بودند .
با این پول هم قرض هایم را داده بودم و هم می توانستم مخارج دیگرم را تأمین کنم قرار شد به زودی به محل تازه تأسیس مقر تیپ امام حسین (ع) یعنی شهرک دارخوین برویم اما یک اتفاق چند روزی کار اعزام را به تأخیر انداخت .1
چند منافق که در آشپزخانه نفوذ کرده و به ‌اصطلاح آشپزی می کردند در غذای بچه ها تاید ریخته بودند .
با خوردن ناهار آن روز همه بچه ها اسهال خونی گرفتند. شش نفر از بچه ها پس از انتقال به بیمارستان به شهادت رسیدند مابقی بچه ها هم با شدت و ضعف گرفتار این بیماری شده بودند. وضعیت نامطلوبی داشتیم. صف های طولانی در مقابل دستشویی ها شکل گرفت. هر کس از دستشویی خارج می شد، دوباره آخر صف می ایستاد. با توصیه پزشکان چند روزی غذایمان ماست و سیر بود تا بهبودی حاصل و به شهرک دارخوین اعزام شدیم .
37 نفری که از گلپایگان آمده بودیم در گردان موسی بن جعفر(ع) گروهان ابوذر سازماندهی شدیم. من و دوستم علی جان ظاهری در دسته دوم از گروهان ابوذر بودیم .
هر روز صبح پس از نماز صبح ورزش صبحگاهی برگزار و تا چند ساعت طول می کشید. همه اینها تمرینی بود برای شرکت در عملیات. پس از چند روز من و دوستم برای خلاص شدن از ورزش های صبحگاهی و تمرین های سخت آن تصمیم گرفتیم از صبحگاه فرار کنیم .
در شهرک دارخوین سوله های خالی زیادی وجود داشت لذا به راحتی می شد در سوله های خالی مخفی شد. ما نیز شب‌ها در یکی از سوله ها که فاصله زیادی با مقر گردان داشت می رفتیم و با خیال راحت می خوابیدیم. فرماندهان نیز به سوله های دورتر توجهی نداشتند. وضع تدارکات و پشتیبانی خیلی خوب بود. در واحد تدارکات معمولاً پیرمردها کار می کردند. گرفتن کمپوت و کنسرو و آجیل و تنقلات از آنها خیلی سخت بود. خیلی مقرراتی بودند با اینکه همه چیز فراوان بود. من و دوستم هر روز غروب به واحد تدارکات می رفتیم. وقتی می خواستیم جیره آن روز را بگیریم پیرمرد می پرسید چند نفر هستید می گفتیم 6 نفر و به اندازه 6 نفر تنقلات می گرفتیم. چفیه هایمان را پر از تنقلات می کردیم. به طوری که تا فردا جیره غذایی داشتیم. برای باز کردن کنسرو و کمپوت ها هم علاوه بر سرنیزه چندین در بازکن کوچک داشتیم که آنها را در کنار پلاک شناسایی به گردنمان آویزان کرده بودیم .

هر روز ظهر برای شنا به کارون که از کنار شهرک می گذشت به همراه دوستان بویژه محمد ظاهری حسین شوکتی، حسن اشفعی ، قنبرعلی طالاری ونصیر شفاهی ساعات خوشی را می گذراندیم .
بازی با خرج های آرپی جی و اتصال آنها به یکدیگر و آتش زدن آن ، یکی دیگر از سرگرمی ها بود . هر روز عصر که هوا خنک می شد تیم های فوتبال تشکیل می شد و تا قبل از نماز مغرب و عشاء اکثر بچه ها فوتبال بازی می کردند .

_______________________________
1- شهرک دارخوین در جاده اهواز- خرمشهر واقع شده و ساخت ژاپنی ها بود. ژاپنی ها این شهرک را جهت استراحت کارکنان خویش که در پروژه انرژی اتمی کار می کردند ساخته بودند. سوله های زیبا با سقف شیروانی و ظرفیت‌های متفاوت. متأسفانه پس از پایان جنگ این شهرک دوباره در اختیار سازمان انرژی اتمی قرار گرفت. جایی که باید به عنوان محل تردّد ملائکه وآثار دفاع مقدس برای نسل های آینده حفظ می شد.

آزاده دفاع مقدّس
محمّدرضا آقا محمّدی

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات