امروز : شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۴/۰۷
کد خبر : 26621
چاپ خبر :
برگرفته از کتاب کمی تا آخر دنیا

ماجرای غرق شدن در آب

از دیگر حوادثی که در منطقه کسور اتفاق افتاد ماجرای غرق شدن من و دو نفر از دوستانم در رودخانه کرخه بود .یک روز صبح من و یکی از مجاهدان عراقی که طلبه و اهل نجف اشرف بود قرار شد گشتی در روستا بزنیم . این مجاهد عراقی جثه ای بسیار لاغر و ضعیف داشت .هنگامی که سوار قایق شدیم و قایق مقداری از ساحل دور شد ایشان می خواست که قایق موتوری را روشن کند ولی هر چه طناب را کشید قایق روشن نشد .من او را کنار زدم و طناب را محکم کشیدم ولی قایق روشن نشد برای بار دوم خیلی محکم طناب را کشیدم بطوری که با سر به درون آب پرتاب شدم .زمستان بود و لباس گرم پوشیده بودم ( اورکت و لباس زیرگرم). چون شنا بلد بودم به خودم اطمینان داشتم که به زودی تا ساحل شنا می کنم و مشکلی پیش نمی آید.مقداری که شنا کردم به یک گرداب رسیدم که از رو پیدا نبود ولی یک سه راهی بود که آب از زیر به هم برمی خورد و حالت گرداب داشت .هرچه توان داشتم بکار گرفتم اما با آن همه لباس و شدت سرعت آب در گرداب خیلی زود خسته شدم و هیچ کاری نمی توانستم بکنم . شانسی که آوردم پوتین نپوشیده بودم و به جای آن چکمه پلاستیکی داشتم . آنها را در آب رها کردم ولی جیب لباسهایم پراز آب و سنگین شده بود .گرداب نیز مرا در آب می چرخاند . سنگینی و خستگی و گردش در آب دست به دست هم دادند . هر لحظه آب بیشتری می خوردم و سنگین تر می شدم . آن مجاهد عراقی هم نتوانست قایق را روشن کند .قایق از کار افتاده و موتور آن خراب بود. آن مجاهد هم شنا بلد نبود .
آب قایق و راکب آن یعنی مجاهد عراقی را لحظه به لحظه از من دور می کرد و او هیچ کاری نمی توانست برای من انجام دهد .فقط فریاد می کشید و از بچه ها کمک می خواست تا اینکه صدای فریاد او را دوستم علی جان شنید وقتی مرا در آن حال دید بدون اینکه لباسهایش را بکند به سرعت پرید داخل آب شناکنان به من رسید ولی او هم گرفتار گرداب شدو هر دو در آب می چرخیدیم .
خارج شدن از گرداب با آن همه لباس و ضعف بدنی ما محال بود . آمدن دوستم به آب موجب شد تا باکمکی هر چند کوچک مرا لحظاتی از مرگ دور کند .دستم را روی شانه هایش می گذاشتم نفسی می کشیدم و دوباره زیر آب می رفتم . حالا دو نفری در حال غرق شدن بودیم با سرو صدای آن مجاهد دوست دیگرم محمد ظاهری هم با لباس درون آب پرید او هم به ما که رسید همان اتفاق افتاد.حالا هر سه نفر داشتیم خفه می شدیم . تنها کمکی که دوستم محمد ظاهری به ما کرد این بود که چون تازه نفس بود و قدش نیز از ما بلندتر بود من و دوستم دستهایمان را روی شانه هایش می گذاشتیم وهر چند لحظه یکبار سرمان را از آب بیرون آورده نفسی می کشیدیم .ولی فایده ای چندانی نداشت . من شهادتین را خواندم و کارم را تمام شده می دانستم ، چه لحظات سختی بود . حقیقتاً جان کندن در آب بسیار سخت است . شاید به همین خاطر باشد که فرموده اند : شهیدانی که در آب خفه می شوند اجرشان دو برابر دیگر شهیدان است. لحظات آخر بود و نفسهای آخر. حالِ من از دو دوست دیگرم وخیم تر بود که ناگهان امداد الهی از راه رسید . قایق دوستانم که از گشت برمی گشتند به سرعت بالای سر ما آمد و ما را از آب بیرون کشیدند .چندین لیتر آب خورده بودیم . از بس آب خورده بودیم شکمهایمان باد کرده بود. سرازیر دراز کشیدیم و دوستان با ماساژ کمک کردند تا آب ها از دهانمان خارج شد . بچه ها آتش روشن کردند تا گرم شدیم . در کنار آتش ، ما هم سوژه ای برای خنده بچه ها شدیم . بچه ها به ما و آن مجاهد عراقی کلی خندیدند .

نوشته آزاده دفاع مقدّس محمّدرضا آقامحمّدی

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات