امروز : شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۵/۰۸/۲۰
کد خبر : 85812
چاپ خبر :

پای صحبت آنانکه پس از چندین سال پاک شدند به قلم سید عطا عبدالمنافی

از خود بیخود شده و لحظه به لحظه امکان کار کردن برایم سخت تر شد تا جایی که دیدم توان کار کردن ندارم. بلاجبار مرخصی ساعتی گرفتم و از شرکت خارج شدم

hhh301به گزارش بیان گلپایگان، این قسمت از زبان شخصی که خود سرگدشتش را اینگونه نوشته و بیان داشته است که اعتیاد به معنی وابستگی.

او می گوید همه چیز از آنجایی شروع شد که برای اولین بار مصرف نیکوتین (سیگار) را با پک زدن تجربه کردم. یه حس پر غروری بمن دست داد، حسی بزرگ. آنهم احساس تفاوت با دیگران و اولین باری که مواد مخدر (تریاک) را مصرف و طعم آنرا چشیدم و اینبار به حس آرامش و امنیت و لذت بخشی به من دست داد. طوری که نیمه گمشده درون خودم را پیدا کردم. غرور کاذبی در من بوجود آمد. این کار را بارها و بارها تجربه اش کردم تا حدی که هر وقت مشکل خاصی برایم پیش می آمد سر وقت آن لعنتی می رفتم و مواد مصرف میکردم تا شاید آرامش پیدا کنم؛ غافل از اینکه همه مشکلات را بصورت رویایی در تصورم حل و فصل می کردم و دفعات اول یا دوران طلایی مواد با فواصل زمانی مصرف می کردم و هیچگاه به این فکر نمی کردم و در خودم نمی اندیشیدم که روزی برسد که مجبور به مصرف مواد شوم و زندگی و افکار و رفتارم در کنترل مواد مخدر دربیاید. زیرا مصرف تفریحی و تفننی قبل از دوران سربازی نیز به همین صورت ادامه یافت تا اینکه بعد از سربازی وارد محیط بازار کار شدم، موقع گرفتن اولین حقوق و زحمت کشیده ام که با کارگری بدست آوردم مجبور به تهیه مقداری مواد شدم. هر چند که اوایل خیلی برایم سخت بود که برای تهیه مواد از دسترنج و زحمت کشیده ی یک ماهم استفاده کنم ولی این امر برایم طبیعی و عادی شده بود.

میگوید روزها به این روال سپری می شد تا اینکه ازدواج کردم و مشکلات زندگیم بیشتر شد و بجای روبرو شدن با واقعیت زندگی شروع به پاک کردن صورت مسئله با مصرف بیشتر و مدت زمانی کمتر شدم.

این رویه بصورت یک امر عادی هر روز برایم ادامه داشت. خاطرم هست یک روز وقتی سر کار می رفتم آن موقع با خود مواد همراه نبرده بودم و چون امکان مصرف و وقت آن بصورت کشیدن را نداشتم، بصورت خوراکی مصرف می کردم. بعد از خوردن صبحانه همیشه مصرف میکردم. آن روز حال عجیبی داشتم. هیچگاه مفهوم خماری را امتحان نکرده بودم. عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود. از خود بیخود شده و لحظه به لحظه امکان کار کردن برایم سخت تر شد تا جایی که دیدم توان کار کردن ندارم. بلاجبار مرخصی ساعتی گرفتم و از شرکت خارج شدم و اقدام به تهیه مواد کردم و بعد به سرکار بازگشتم و مقداری از آنرا مصرف کردم. انگار از معلق بودن در آسمان پاهایم به زمین رسید. آرامش گرفتم و سرحال شدم. اولین باری بود که فهمیدم مجبور به مصرف مواد و معتاد هستم و وابستگی به مواد درون بدنم ایجاد شده است.

در باور خودم فکر نمی کردم که معتاد شدم به خود می گفتم من با دیگران فرق می کنم و می توانم راحت مصرف را کنار بگذارم. چند باری تصمیم گرفتم که ترک کنم ولی در حد حرف بود و عمل نبود. به دفعات مکرر هم ترک می کردم اما بیشتر از دو هفته طول نمی کشید که دوباره مصرف می کردم. روزها، هفته ها و ماه ها و سالها سپری شد و من در جهنم اعتیاد می شوختم و می ساختم و تمام حسن های خوب اخلاقی درونم که برگرفته از ذات پروردگار متعال است با نواقص اخلاقی معاوضه و جای خود را به یکدیگر دادند. باورهای اجتماع نسبت به من خراب شدند. قطع وابستگی مواد به یکی از بزرگترین آرزوهای دست نیافتنی من تبدیل شده بود. مصرف مواد نه چشم سرم بلکه چشم دلم را بسته بود.

یک روز بعد از تهیه مواد و سیگار در راه بازگشت این فکر به ذهنم خطور کرد که یک روزی می رسد که مسیر مواد و دود جدا و مسیر من هم جدا باشد. به خواسته ی خودم با تمسخر خندیدم و اشک درون چشمانم حلقه بست و به خود و همسر و فرزندم فکر میکردم و به خدای خود التجا و التماس می کردم و عاجزانه از خداوند خواهش و تمنا کردم. چند روز بعد از خواسته ام از خداوند در مسیر رفتن به سرکار به علت عدم رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی و مصرف بیش از حد مواد کنترل نداشته و باعث تصادف شدیدی شدم؛ که بعد از عمل جراحی چند روز در بستر افتادم و با شنیدن عمق فاجعه ی تصادف از زبان اطرافیان فهمیدم که لطف خداوند شامل حالم شده و یک تلنگری در وجودم پیدا شد که موجب به خود آمدنم شد و یک فرصت دوباره زندگی به من عنایت شده است پس از این روی به خود آمدم و با خدای خود عهد کردم که تصمیم بگیرم سالم زندگی کنم و پیام پاک زیستن از یکی از عزیزانم را دریافت کردم.

جمله ای که در اینجا قابل ذکر است شخص معتاد و مصرف کننده در زندگی به هیچ چیزی حتی فرزند که عزیزترینش و خانواده اش توجه ندارد. و همه چیز را در مواد می بیند. زن و فرزند برایش معنا و مفهومی ندارد. اینقدر در خود قوطه ور است که از همه چیز بی خبر است. و اینجا بود که با انجمن معتادان گمنام آشنا شدم و با حضور در جلسات مسیر راهم عوض و بهبودی را آغاز کردم. بعلت جراحات تصادف و پاره ای ازمشکلات رفت و آمد و شرکت و حضور در جلسات برایم سخت بود ولی چون تصمیمی جدی و تعهدی که با خدای خود کرده بودم و تصمیم گرفته بودم سالم زندگی کنم حضوردر جلسات برایم به جاذبه ای تبدیل شده بود.

پیام عشق و امیدواری را در جلسات از دوستان همدردم دریافت می کردم. فهمیدم صبر برایم همانند درختی است که ریشه و ساقه و برگ تلخی دارد ولی در عوض میوه ای شیرین و دلنشین به بار می دهد و باید تحمل میکرد تا ثمره ی درخت صبر را استفاده میکردم. با رعایت کردن چندین اصول سازنده از منجلاب اعتیاد نجات یافتم.

داشته های امروز خواسته ها و نیازهای دیروزم بود. امروز می کوشم که از داشته هایم حفاظت و نگهداری کنم و یک فرد مفید برای خانواده و اجتماع باشم و سعی و تلاش میکنم با عملکردم پیام پاک زیستن را به یک یک دوستان در حال عذاب برسانم.

آنچه بیان شد شرح حال یک انسان که چندین سال مبتلا به مصرف مواد که با تلاش و همّت مضاعف باعث پاک شدن خود و جامعه اش گردیده است می باشد. ان شاء الله در آینده سرگذشت دیگران را هم که گفته اند برایتان جهت عبرت بنویسم. از خداوند و خانواده ام و تمام دوستان که در مسیر بهبودی و نجات از منجلاب اعتیاد مرا یاری و کمک کردند صمیمانه تشکر و قدردانی میکنم.

سید عطاء عبدالمنافی 

سید-عطا-عبدالمنافی

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات