امروز : دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۷/۰۶
کد خبر : 32173
چاپ خبر :
به قلم استاد قاسم اشراقی:

صِحّهُ الجَسَدِ مِن قِلّهِ الحَسَد

صِحّةُ الجَسَدِ مِن قِلّةِ الحَسَد «سلامتی جسم در کمی و نبود حسد است.»

صِحّهُ الجَسَدِ مِن قِلّهِ الحَسَد
«سلامتی جسم در کمی و نبود حسد است.»

حکمت 256 نهج البلاغه

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشاهی کنم در گدایی

***

بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی

حافظ

عنوان مقاله ی این نوبت را از آن روی با این سوژه سامان می دهم که حضور شیطان درون و هوای نفس این بزرگترین آفت انسان که همچون ثمر و میوه ی درخت مسموم موجب هلاک روح و جسم و مرگ غیرت و جوانمردی و زایش نامردی می شود را برای تکرار هشدار طرح کنم و لذا برای نمونه دو مورد را که یکی مربوط به قرن هشتم و زمانه‌ی حافظ بزرگ است و یکی به روزگار ما بر می‌گردد و منِ بنده از زبان شاهدی هنرمند و صادق و عادل شنیده‌ام و بی ربط با مفهوم مقاله و هدفم نیست. نقل می کنم تا برایمان آفت هوای نفس و قدرت طلبی که از وساوس شیطان است، بیشتر تداعی و یادآور شود.
مطلب زیر از کتاب “لطیفه ی غیبی” نوشته ی شاه محمد دارابی و بخش قصص حافظ آن بهره گرفته است. باری شهرت و بزرگی حافظ که دیگر حدّ و مرزی نمی‌شناخت و نزدیکیش به بزرگان حِقد و کینه ورزیِ اطرافیان و شگفتی شاه شجاع را برانگیخت و زمینه را فراهم کرد تا حاسدان بسیاری از اهالی سیاست و شعر و ادب با عصبانیّت تمام بر ضد او کمر ببندند و به طرق مختلف در پی آن باشند که به نوعی برای حافظ بزرگ مشکلاتی بوجود آورند. قضا را شعری از حافظ دیدند که در آن به زعم آنان بوی شک به روز قیامت و معاد به مشام مغرضشان می رسید. بیت مورد نظر در آن شعر این بود:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
از غزلی با مطلع:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
و در این راستا مفتیان مغرض هم تصمیم به آزار حافظ گرفتند و به شاه شجاع گفتند حافظ با آوردن کلمه ی «وای اگر از پس امروز» کلمه ی شک بکار برده و در مورد قیامت و معاد دچار تردید و بی اعتقادیست. شاه برآشفت و به مفتیان فاسد درباری دستور به محاکمه ی حافظ داد و خواجه از بیم عواقب کار بشدّت آزرده شد و دنبال چاره ی کار می گشت. در همین حال یکی از مشایخ صوفیه بنام ابوبکر تایبادی که خالوی حافظ هم بود به قصد سفر حج به شیراز آمده بود و با حافظ مراودت و مجالستی داشت. ابوبکر تایبادی دلیل آزردگی خواجه را جویا شد و قضیه را دریافت: پس به حافظ گفت: می دانی که نقل کفر کفر نیست؛ پس بیتی بر آن بیت مقدم کن که نقل کفر باشد و حافظ هوشمند این بیت را بر بیت مورد بحث مقدم کرد:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
و روز موعود به محکمه‌ی قاضی احضار شد. اتهام او طرح گردید و حافظ جواب داد شما به بیت قبل از آن توجه نکرده اید من به استناد بیت پیش از بیت مورد نظر شما نقل کفر کرده ام و نقل کفر دلالت بر کفر ورزی نیست و آن بیت را روایت کرد. قاضی متقاعد شد و حسودان مغرض رو  سیاه. پس لسان الغیب مبرّا از اتهام نجات یافت.
به نقل از همان لطایف غیبی
دومین ماجرا را خود شنیده ام از زبان فردی که در جلسه حاضر بوده و برایم نقل فرمود و منِ بنده شما را از آن آگاه می کنم. از آنجا که قبل از فوت زنده یاد استاد فتحعلی واشقانی فراهانی خوشنویس، منِ بنده افتخار داشتم که در هر فرصتی به انجمن خوشنویسان تهران به حضور آن مرد بزرگ و استاد ارشد مسلّم خط شرف حضور می‌یافتم و با عطش فراوان به رموز خط و طریقه‌ی کرسی بندی آن نکاتی را جویا می شدم و ذهن و خاطرم که به این هنر وابسته بود، می سپردم. با آن زنده یاد دوستی خاص و ارتباط صمیمانه ای داشتم بطوری که آن مرحوم خاطرات دوران شاگردی و طلبگی خود را به فراخور زمینه ی صحبت برایم بازگو می کردند.
روزی در حالی که به شدت از بیماری سرطان رنج می برد و دلشکسته و ملول بود نقل کرد من نزد استاد بی بدیل خط مرحوم سید حسن میرخانی(سراج الکتاب) شاگردی می کردم. او عارفی تمام عیار و درویشی وارسته و خدا ترس بود و افزود او دیوان شعری با نام “دیوان بنده” هم دارد که البته منِ بنده بعدها آن را پیدا کردم و دارم. بله فرمودند بعد از سالیان دراز تدریس، استاد میرخانی کم کم دچار بیماری و کهولت شدند و در منزلش تهران بستری گردید. روزی عده ای از شاگردان آن مرحوم که زیاد هم بودند به من پیشنهاد کردند به ملاقاتش برویم که دیدار دیر نشود. عاشقانه روزی با دسته ای گل همگی راهی زیارت و دیدار استاد شدیم. در بستر بود و با چهره ای نورانی ما را بجایی آورد و احوالپرسی کرد. دوستان بعد از ساعتی با ختم صلواتی پرسیدند استاد حال که جنابعالی کسالت دارید و حوصله ی حضور در انجمن را ندارید می شود خلیفه ی بعد از خود یعنی استاد بکمال رسیده ای را معرفی فرمایید. استاد از جواب ابا داشتند. دوستان اصرار ورزیدند. پس استاد فرمود ضبط صوت کوچک یا هر وسیله‌ی جمع کردن صدا دارید وسط بگزارید. صحنه ی عجیبی بود. دوستان این کار را کردند. بعد استاد به صراحت فرمودند معلوم است آقای غلامحسین امیرخانی استاد و خلیفه است. دوستان که هر یک به امید بردن نامشان بودند ساکت شدند و بعد از لحظه ای بیرون آمدیم. در حالی که بیشتر دوستان به شدّت دلخور بودند و دریغا دیری نپایید که استاد کامل و مسلم سید حسن میرخانی دار فانی را وداع گفت. اما شگفتا در تشییع جنازه ی آن مردِ براستی مرد و استادی بدرستی استاد تنها من و عده ی قلیلی از شاگردانش حضور داشتیم. در حالی که ده ها شاگرد داشت. علت چه بود؟! هان بگویم علت معرفی روز دیدار استاد بود که شاگردان ملاقات کننده ناراحت بودند که نام آنها را نبرده و بعداً صراحتاً با گله به من (یعنی واشقانی) گفتند.
عجبا وادی هنر و این خودخواهی ها! بله، این خاطره را از زبان استاد عرض کردم تا مشتی نمونه ی خروار باشد و در همین مجال درود و فاتحه ای به روح زنده یاد استاد واشقانی نثار می کنم. و اما سید حسن میرخانی که بود؟ او برادر کوچکتر استاد یگانه ی خط سید حسین میرخانی و از فرزندان استاد سید مرتضی برغانی خوشنویس بودند. دو برادری که در زمینه ی خوشنویسی شاگرد پدر بودند و منشأ خیر و برکت و صاحب سبکی به قاعده بودند. نکته ای را در خور توضیح می دانم. جناب استاد سید حسین میرخانی دو جلد کلام ا… مجید به خط نستعلیق کتابت کردند که کاری نفس گیر بود و گویای اعتقادات او. استاد سید حسین در موسیقی و نواختن کمانچه به حد اعلای استادی رسیده بود بی آن که در میان جمع یا در مجالس ساز بزند بلکه آلام دل خود را با زخمه ی انگشت و صدای ساز تسکین می داد و به گفته ی خودش بعد از کتابت کلام الهی کمانچه را کنار گذاشت.
و عجیب آنکه برادر کوچکش سید حسن به غیر از نوشتن خط شاعری وارسته بود و این به این معناست که هنرها همچون حلقه‌های زنجیر به هم پیوسته اند. و اینجاست که حافظ خوش آواز قاری قرآن است با چهارده روایت و همین امر به شعرش ملاحت می‌دهد.
باری حافظ بلاشک به موسیقی و ظرایف آن تسلط کامل داشته که شاهد آن در صوت و لحن و قرائت قرآن مجید از یک سو و دامنه ی وسیع اطلاعاتش به ردیف های موسیقی ایرانی از سوی دگر به قسمی که در دیوان او اشاره های فراوانی به دستگاه ها و گوشه های موسیقی رفته است از جمله و من باب مثال:
عراق- عشاق- نوا- حجاز- دلکش که هر کدام گوشه ای از آوازهای ایرانی هستند و به صورت نمونه آوردم نه کامل. حال اگر باور کنیم و بدانیم جمیع هنرها از آبشخوری واحد سرچشمه می‌گیرند و آن هارمونی مقدّس و والاییست که در قالب هنر تجلی می‌کند آن وقت در می‌یابیم که بین نقاشی و خط و موسیقی و شعر و دیگر هنرهای اصیل رابطه ای تنگاتنگ برقرار است و آن ملودی دلنوازیست که در دستگاه آفرینش موجود است.
اوزان عروضی متعدد و موسیقایی در شعر جلال الدین بلخی محصول مجالس سماع و دَف و خانقاه است و تناسب و تعادلی که با فطرت ما سر و کار دارد. به این شعر توجه فرمایید:
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
توجه بفرمایید در این بیت اگر با دقت و جمال شناسی هنر نگاه کنیم، نوعی طنین موسیقی حس می کنیم چرا که موسیقی عبارت است از ترنم و نوازش تارهای احساس هر که احساسی داشته باشد.
وزیدن نسیم و لرزاندن برگ و ترنم ریزش آب از بلندی به پستی، باریدن ابر همه ی اینها از ملودی و آهنگ دلنواز برخوردار است. لای لای مادر کنار گهواره‌ی کودک نوعی موسیقی مقدّس است. منِ بنده هر وقت اذان ماندگار استاد مرحوم مؤذن زاده ی اردبیلی را می شنوم دچار حس غریبی می شوم که بازگفتن آن ممکن نیست. استاد این اذان را در گوشه ی روح الارواح بیات ترک خوانده است که از گوشه های موسیقی ایرانیست. باری قصدم بازگویی حالات و عوالم موسیقی نیست بلکه خواستم عرض کنم کلیه ی هنرها با هم در ارتباط می باشند. به یاد این قصه می افتم
“آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری” و مقصودم این است که فهم و درک کلیه ی هنرها در صفا و تأثیر گذاری یکان یکان آنها تاثیر شگرف دارد.
همانطور که در اصول دوازده گانه‌ی خط یکی صفا می باشد. این صفا از زلالی دل و پاکی آن نشأت می گیرد و متجلی می شود. زیرا هنر عبارت است از خلق زیبایی و می‌دانیم که “إنّ ا… جمیل و یحبّ الجمال” خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد.
حال در هر قالب و اسلوب. خوب دفتر این مقاله را ببندم با مرور سه بیت از مناجات دیوان بنده اثر استاد سید حسن میرخانی که ذکرش رفت
و من ا… التوفیق

ای خداوند کریم ای مستعان
از هوا و ما و من ما را رهان

***

تا بود با ما من و ما ای عزیز
با تو هر دم دشمنی داریم نیز

***

چون حجاب ما و من برداشتی
با تو دارد جان ما خود آشتی

به قلم استاد قاسم اشراقی:

تا مجالی دیگر بدرود

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات
  1. M.mahsour گفت:

    باسلام
    احترامن مقاله زیبای استاد قاسم اشراقی عزیز را خواندم قبلا هم در این زمینه در مقاله قبلی سخن گفته ام مختصر اینکه احترام به استادانی که عمری را شاگردی بزرگان هنر را کرده اند واجب است حتی در بردن نامشان هم باید کمال ادب را رعایت کرد ولز این عزیزان بی مانند در اجتماعات هنری شهر استفاده برد .
    م.محصور

دیدگاه شما

تبلیغات