امروز : یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۳/۱۶
کد خبر : 25194
چاپ خبر :
به قلم استاد قاسم اشراقی عضو انجمن فانوس

سیری در سرنوشت شعر و شاعران بعد از انقلاب مشروطه

در آن دوران سراینده ی افسانه (نیما) به قالب شکنی، آن هم در خلوت خود مشغول بود و جای شگفتی است که نیما، دوست و هم نشین یکی از چهره های درخشان شعر امروز زنده یاد شهریار تبریزی بود.

سیری در سرنوشت شعر و شاعران بعد از انقلاب مشروطه و واقعه ی اسف بار شهریور 1320 تا 28 أمرداد 1332 و شکل گیری شیوه ای به نام شعر نو یا نیمایی به معنای کامل کلمه، با پایمردی نیمای مردستان و تاثیرات آن در مسائل اجتماعی و ادبی معاصر.

وقتی حدیث ارزشمند پیامبر خاتم (ص) «الشعراء امراء الکلام» را در کتاب قلمرو فلسفه ی ادبیات و جریان شناسی ادبیات معاصر خواندم، به یاد بیتی از سروده های خودم افتادم که:
تو با بار رسالت ابر و آبی
رسالت گر نَبُگذاری حُبابی
به عبارتی، حضرت رسول (ص) شاعرانی را این چنین می داند که شعرشان در راستای سرنوشت و خیر و صلاح توده ی مردم و امور والا و انسانی باشد که در مقالات پیشین گاهی به ضرورت مطلب و به طور گذرا در این مورد توضیح داده و با مخاطبان ارجمند خود دل گره زده ام. و باز بلکه مجالی پیش آید تا به تفصیل، در این خصوص توضیحاتی دهم که در این آشفته بازار شعر و شاعری امری لازم و ضروری است.
و اما انقلاب مشروطه که با خون جوانان و آزادی خواهان حق طلب شکل گرفته بود در ادبیات ایران شهر و سرنوشت شعر و شاعران این دوره تاثیری شگرف گذاشت و به ویژه شعرای با غیرت را با توده ی مردم هم راه ساخت و پرونده ی مدح و مداحی شاعرانی که از زمان رودکی تا روزگار قاآنی ادامه داشتند را در هم پیچید و به بایگانی زمان سپرد زیرا گویندگان احساس کردند می باید با زبان شعر و با مردمی که هم سرنوشت آنان بودند هم گام شوند. پس درک این حقیقت محض، ایجاب کرد که قلم، این سلاح مقدّس که در دست شاعران متعهد بود را در راستای خیر و مصلحت زمان به کار گیرند.
بیداری شاعران مشروطه به دو عامل بستگی داشت:
1) احساس رسالت
2) آشنایی مستقیم وغیر مستقیم بسیاری از سرایندگان با آثار ادبی جهان که از این طریق شعری به نام شعر ملی و میهنی و سیاسی شکل گرفت.
اما با فروکش کردن انقلاب مشروطه، شاعران، اندک اندک متوجه شدند که قالب کهنه و مضامین تکراری با نیاز زمانه همگونی ندارد و باید به دنبال راهی باشند که تازگی و نشاط آن در اذهان مخاطبان شان موثرتر باشد.
ایرج زودتر و بیشتر از دیگر شاعران این نیاز را حس کرد و به علت گستاخی و بی پروایی در اشعارش برای مردم آن دوره تازگی خاصی داشت. به دنبال ایرج، میرزاده عشقی شاعری بود که در آن روزگار رد پایش در امور سیاسی و در قالب شعر پیدا شد؛ به ویژه در«سه تابلوی مریم» او که تاثیر تأمل برانگیزی در اذهان توده ی مردم داشت. البته دهخدا و دیگر بزرگانی هم بودند که برای پرهیز از اطاله ی کلام از ذکر نام شان معذورم. دراین گیر و دار مردی از اهالی طبرستان و روستازاده ای شاعر مسلک در خلوت خود با تفکری تازه سرگرم سرودن بود. و اولین بار شعری به نام افسانه از او در روزنامه ی قرن بیستم چاپ شد و خیلی زود اذهان صاحبان ذوق و اندیشه و شعر را به خود معطوف داشت. او نیما بود که در باره ی بدعتش جای حرف و حدیث فراوان است اما در این مقاله نه. که انشاا… در آینده سخن می گوییم.
بعد از دو واقعه ی 1320 و 1332 رابطه ی شعر و سیاست بیشتر شد. در این راستا باید از بزرگانی چون دکتر خانلَری و فریدون توللی و نادر نادرپور نام ببرم که در شعرشان مسایل اجتماعی و سیاسی را به صورتی پر رنگ تر منعکس کردند.
در آن دوران سراینده ی افسانه (نیما) به قالب شکنی، آن هم در خلوت خود مشغول بود و جای شگفتی است که نیما، دوست و هم نشین یکی از چهره های درخشان شعر امروز زنده یاد شهریار تبریزی بود. اما شهریار علی رغم آن که قطعاتی به نام «مومیایی» و «سلامی برای انیشتاین» دارد، هرگز سنت شکن نبود گرچه همدم نیما بود لیکن با نو گرایی معتدلی در قالب غزل، آفاق و انفس را تسخیر کرد. عجیب تر آن که در دیوان خود نیما نیز در قالب های سنتی اشعار فراوانی یافت می شود. اما گویا نیما دریافته بود که زبان خانلری و گلچین گیلانی و توللی و لاهوتی کرمانشاهی و به عبارتی قالب سنتی بستر مناسبی برای کارهای سیاسی و اجتماعی نیست. لذا با شکستن اوزان عروضی، شعری را به جامعه ی ادبی عرضه کرد که به شعر نیمایی معروف شد.
در این جا لازم است در این رابطه به دو مسئله اشاره کنم.
1) نیما از روی ناتوانی در سرودن شعر سنتی، شعر نیمایی را بنا نگذاشت؛ به شهادتِ اشعار سنتی دیوانش.
2) نیما رقیب یا دشمن سنت و شعر کلاسیک نبود که خود در جایی گفته است «استخوان بندی شعر وزن است» و در مورد ردیف و قافیه هم اعتقاد دارد که هر جا شاعر مناسب بداند باید از آن ها استفاده کند.
البته برای رفع شبهاتی که برخی در مورد کار نیما دارند منابع فراوانی موجود است که بعدا خواهم گفت. باری، کار نیما مورد استقبال گروهی از جوانان شاعر قرار گرفت. که باز به دو گروه تقسیم می شوند.
1) ابتدا پیروان صدیقی که کار او را دنبال کردند و افتخار شاگردی او را هم داشتند.
2) پیروانی که با تاثیر پذیری از ادبیات فرنگ در نیمه ی راه، پا را فراتر نهادند و کارشان از شیوه ی نیما دور شد.
از گروه نخست، م.امید خراسانی رهرو صدیق و شاگرد نیما است که کتاب ارجمند «بدعت ها و بدایع نیمایوشیج» او، هر گونه کج فکری در باره ی کار نیما را برطرف می سازد م. امید، که شعر را از انجمن ادبی فرّخ خراسان آغاز کرده بود و در نوجوانی و ابتدای جوانی از راهنمایی های استادانی چون؛ عقیلی کوثری- گلشن آزدی – حیدرعلی کمالی و… اعضای انجمن ادبی فرّخ بهره برده بود مجموعه ی «ارغنون» را نوشت که اشعار سنتی و اولیه ی او را شامل می شود و مجموعه هایی مثل«در حیاط کوچک پاییز در زندان»، «زندگی می گوید: اما باز باید زیست…» یا «دوزخ اما سرد» و… را با تاثیر از مکتب نیما سرود.
امید در شناساندن نیما بسیار کوشیده است تا اثبات کند شعر نیمایی ریشه در سنت دارد تا جایی که اصحاب اندیشه و قلم او را شاعر برزخی خوانده اند. یعنی اسیر سنت و نیما…
بنابراین باید عرض کنم بدون شک تا شعر کلاسیک فهم و درک نشود شیوه ی نیمایی مفهوم نیست بلکه آبشخور شیوه ی نیمایی سرچشمه های زلال شعر سنتی و کلاسیک است.
در خاتمه ی این مقاله بهتر دیدم دو بیت از یک غزل جناب حافظ شاعر قرن 8 و دو بیت از یک غزل م. امید (اخوان) شاعر نیمایی را در کنار شعری نیمایی از امید برای اتمام کلام عرضه کنم تا خواننده ی گرامی را شاهدی باشد برای گفته هایم که سرایندگان واقعی شیوه ی نیما در سرودن شعر کلاسیک چگونه بوده اند.
جناب حافظ؛
ساقیا جام می ام ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
آن که پر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

اخوان شاعر؛

همین تنها نه از غم چشم خون پالای من گرید
که هم چون نخل باران خورده سر تاپای من گرید
نه چون شمعم که شب گرید ولی آرام گیرد روز
که چشمم شب به روز و روز بر شب های من گرید…

منظور از آوردن این دو نمونه مقایسه ی بین دو شاعر نیست که حافظ جایگاه والای خود را دارد.
و اینک تکه ای از قاصدک امید:

قاصدک، هان؟ چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما،
گرد بام و درِ من
بی ثمر می گردی…

و دیگر بدرود !

به قلم استاد قاسم اشراقی عضو انجمن فانوس

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات