تابستان فصل شکفتن هجرت و جهادی/ /اردوی هجرت و جهادی، بوستانی که در گرمای تابستان به گل می نشیند
امروز می خواهم زبان حال بچه های جهادی را برایتان بگویم. البته هیچ کدام حاضر به مصاحبه با من نشدند.گفتند کاری نکرده ایم. یکی می گفت من تا آخر عمر مدیون شهدایم. دیگری می گفت:برو رفیق مگه ما کار هم می کنیم.کار را مدافعان حرم می کنند.کار را مرزبانان در چهارسوی کشورمان می کنند.اگر آنها نباشند که من و گروهم نمی توانیم ادعای جهادی بودن را داشته باشیم. دیگری می گفت:به خدا مسئولیم اگر کار نکنیم. پس کاری غیر وظیفه نکرده ایم و انجام وظیفه که بوق و کرنا نمی خواهد. اما من چند کلامی از روی دستان پینه بسته و نفس های به شماره افتاده ای که بچه ها در پروژه های عمرانی هر روز با آن روبرو هستند برایتان می نویسم، از صعب العبوری مسیراها،از نبود امکانات،ا ز فقر که گاه بیداد می کند،چه مادی باشد و چه فرهنگی.
از مربیانی که کلاسی با عشق در پای درختی برپا می کنند و از این تدریس فقیرانه لذت می برند و می گویند برای فرهنگ حاضریم همانطور که رهبر عزیزمان گفت جانمان را هم فدا کنیم.از حمید برایتان بگویم که کارگاهش تنها ممر درآمدش است و حالا چندماه است که تعطیل است و در 250 کیلومتر دورتر از خانه اش … می سازد و می سازد.اما یکبار هم گله نمی کند.نق نمی زند.فقط کار می کند.
در هجرت دانش آموزی قلم موی عاشقی را بر دیوار مدارس می کشیم تا به رنگ خدا درآییم و از درآمیختن رنگ و عشق به خدمت در هجرت دانش آموزی لذت می بریم.در اردوی جهادی بیل و کلنگ بر زمین می زنیم و آجر روی آجر می گذاریم و دیوارهای مجازی ذهن کودکان روستاهای محروم را برایشان به حقیقت تبدیل می کنیم . اینجا ما آرمانها را از روی کاغذ و دستورالعمل به روی پهنه دشت و صحرا می کشانیم و به عمل تبدیل می کنیم .
ما شعار نمی دهیم ،آتش به اختیار ،عمل به هنگام و به اندازه ای را انجام می دهیم که البته تمیز هم باشد.این را از مکتب مولایمان علی آموخته ایم که کلامش اکنون در کلام ولایت جاری است و ما آتش به اختیاران انقلابیم و شاگردان مکتب روح الله و سید علی .بسیج مدرسه عشق است و عاشقی شیوه ای دارد و ما در این مدرسه ،عشق را در عمل دیده ایم .اینجا گرمای خورشید.برودت کوهستان،شرجی سواحل مکران و بادهای سوزاننده کویر نتوانسته است ما را از مسیر خارج کند. استوار ایستاده ایم بر پهنای استقامت و می سازیمت ای ایران.
روزی لازم است در پهنای کویر سرپناهی بسازیم برای صحرانشینی که شاید از نگاه مسئولی درد او درد نباشد چرا که درد را یا باید دید و یا باید چشید.شاید هنوز مسئول آن دیار آن درد را نچشیده یا شاید هم دغدغه آن را نداشته. ولی ما می سازیم با دستان خالی اما برکت این دستان رحمت الهی است و دعای دستان گشوده به آسمان پیرمردی از دل کویر که برایمان دعای خیری می کند کودکی که لبخندش را بدرقه راهمان می کند و مادری که با صدای بلند خیر دنیا و آخرت را از خدا برایمان طلب می کند و ما را همین بس.البته ناگفته نماند گاه مسئولینی دلسوز هم همراهمان می شوند و دستان پر محبتشان را برای گشایش زندگی تنگدستان این سرزمین پینه دار می کنند. که البته بر این دستان بوسه باد.
از کوهستان برایتان بگویم و روستاهایی که شاید نگاهی دلسوز هنوز به آنها ننگریسته است و راهی هموار برای رسیدن به این روستا هنوز وجود ندارد و ما دست به کار می شویم برای کشیدن جاده ای تا این آبادی به یک آبادی دیگر متصل شود و شاید هم پلی بسازیم برای ساکنین آبادی که تنها راه آنها برای رسیدن به شهر بعدی و یا آبادی بعدی، زدن به دل رودخانه است و شاید هم در این راه بسیار زخم ها دیده اند و داغ ها بر دلشان نشسته.
از روستایی برایتان بگویم که بچه هایش در یک زمین خاکی که سبزی اطرافش خار و تیغ و نهال کاریش درختچه های تاغ بود و با عشق تمام در این زمین خاکی بازی می کردند. و بچه های گروه برایشان یک پارک ساختند پارکی برای شادی دلهای کوچک بچه های روستا،برای گشایش عقده داشتن حداقلی یک پارک ساده، شاید به نظر شما کارهایمان بسیار کوچک باشد اما نتیجه کارهایمان به بزرگی و پهنای نگاه همراه با رأفت ساکنان آن روستاست و همین هاست که به ما اراده این را می دهد که برای یک دوره سه ماهه کسب و کار را رها کنیم و دل به جاده جهادی بزنیم. از اینجا به بعد حکایتمان شیرین تر می شود.
اما بگذارید برای نوبت بعد … با بچه های جهادی خداحافظی می کنیم ولی هنوز از آنها کم گفته ایم.
به قلم: محمدحسین.م
کد خبر : 103922 و در روز چهارشنبه 25 مرداد 1396 ساعت ۱۸:۳۴:۱۸