امروز : شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۶/۰۲/۱۶
کد خبر : 98199
چاپ خبر :
یک گروه جوان آرزوی پسر بچه‌ی بیماری که عاشق شهید بابایی است را برآورده کرد

تیک‌آف هواپیمای جنگنده برای شادی پسربچه‌ بیمار

یک گروه دانشجویی برای برآورده کردن آرزوی بنیامین که بیماری سختی دارد، سناریوی هیجان‌انگیزی درست کرده تا روحیه‌ی بنیامین بالا برود و با بیماری‌اش مبارزه کند.

13960216001155_photoa

به گزارش خبرگزاری بیان  گروه جوان «وروجکا» که دو سال پیش با بر آورده کردن آرزوی «مهدیس» شروع به کار کرده حالا به «آرزوم» تغییر نام داده و قرار است کلی کارهای هیجان‌انگیز انجام دهند. بچه‌های این گروه استارتاپی راه انداخته‌اند که از امکانات، توانایی‌ها و ارتباطات آدم‌ها استفاده می‌کند تا روی زندگی‌ها تاثیر مثبت بگذارند. وروجکا به آدم‌ها انگیزه می‌دهند تا بیماری‌های‌شان را شکست بدهند و کارشان صرفا برآورده کردن آرزو نیست. این گروه با متخصصین پزشکی ارتباط تنگاتنگی دارند و هیچ کاری را بدون مشورت دکترها و روانشناس‌های کاربلد انجام نمی‌دهند. وروجکا ناممکن‌ها را ممکن می‌کنند تا به بچه‌ها یاد بدهند می‌توانند با سخت‌ترین بیماری‌ها هم مبارزه کرد و پیروز شد. این گروه در تازه‌ترین فعالیت‌شان آرزوی بنیامین را برآورده کردند.

%image_alt%

تبلت یا شوق پرواز؟

بنیامین پسر یازده ساله‌ای اهل شمال است که به خاطر بیماری سختی که دارد مدام به تهران سفر می‌کند و در بیمارستان بستری می‌شود. امروز شنبه است. بنیامین چند روز بعد آماده‌ی عمل پیوند مغز استخوان می‌شود حالا اما روی تخت نشسته و بازی می‌کند. عاشق تبلت و گیم‌های کامپیوتری است و آرزویش این است که یک تبلت داشته باشد. بچه‌های گروه «آرزوم» با کمک روانشناسان آرزوی بچه‌ها را راستی‌آزمایی می‌کنند تا از سطح عبور کنند و آرزوی عمیق‌تر بچه‌ها را کشف کنند. در حین این صحبت‌ها بچه‌ها متوجه می‌شوند که بنیامین عاشق سریال «شوق پرواز» و بازی شهاب حسینی در نقش شهید بابایی است و اکثر دیالوگ‌های سریال را حفظ کرده. دکترها هم تایید می‌کنند که بنیامین قهرمان زندگی‌اش را در سریال «شوق پرواز» دیده است و خیلی دوست دارد ارتباط نزدیکی با قهرمانش پیدا کند.

سناریویی طراحی می‌شود تا بنیامین به آرزویش برسد و با انرژی‌ای که می‌گیرد بتواند به بیماری‌اش غلبه کند. گروه تمام هم و غم‌شان را گذاشتند تا با تمام ارگان‌ها و افراد مربوط وارد مذاکره شوند و سناریوشان به بهترین شکل ممکن انجام شود. بچه‌های گروه «آرزوم» نامه‌ای به نیروی هوایی ارتش می‌نویسند و ماجرا را توضیح می‌دهند. مکاتبات خیلی زود جواب می‌دهد و شرایط برای حضور بنیامین در پایگاه یکم شکاری و بازدید از آشیانه‌ی میگ۲۹ مهیا می‌شود. فرماندهان نیروی هوایی برای بنیامین سنگ تمام می‌گذارند و تقریبا هیچکس باورش نمی‌شود یک نیروی نظامی برای برآورده کردن آرزوی یک کودک انقدر هزینه و انرژی صرف کند.

%image_alt%

دور دور در تهران

قرار می‌شود یکبار که بنیامین برای درمان به بیمارستان می‌رود، به بهانه‌ای از بیمارستان خارج شوند و سناریو را شروع کنند. امروز شنبه است. بنیامین بی خبر از همه‌جا مثل همیشه برای انجام مراحل درمانش به بیمارستان آمده تا برای پیوند مغز استخوان آماده شود. روی تختش نشسته و بازی می‌کند. یکی از بچه‌های گروه که از قبل با بنیامین رفیق شده با هماهنگی خانواده‌اش بنیامین را سوار ماشین می‌کند تا با هم دوری در خیابان‌ها بزنند و کمی خوش بگذرانند. در اولین مقصد اعضای گروه «آرزوم» منتظر ایستاده‌اند و به محض پیاده شدنش احترام نظامی می‌گذارند و یک به یک با لقب کاپیتان و خلبان خطابش می‌کنند. یک پاکت بهش می‌دهند که با کنجکاوی بازش می‌کند. داخل پاکت یک لباس خلبانی نیروی هوایی است. بنیامین ذوق‌زده شده و مدام لباس را ورانداز می‌کند. به کمک بچه‌ها لباس را می‌پوشد و خیلی خوشحال سوار ماشین می‌شود تا به سمت بیمارستان برگردد و لباسش را به مادرش نشان بدهد؛ ولی ماشین حرکت نمی‌کند. دو لندکروز سفید و یک لندروور ارتشی قرمز جلوی راه را می‌گیرند و راننده‌ها با احترام از بنیامین درخواست می‌کنند که همراه‌شان برود. بنیامین شوکه شده ولی بدون معطلی سوار لندروور قرمز می‌شود. لندکروزها بال ماشین بنیامین می‌شوند و در خیابان‌های شهر حرکت می‌کنند. بنیامین خیال می‌کند که کل ماجرا همین بوده و خیلی زود به بیمارستان بر می‌گردد ولی این تازه شروع ماجرا است.

%image_alt%

من همانی‌ام که عاشق پدرش هستی

به ورودی پایگاه اول شکاری نیروی هوایی ارتش که می‌رسند، چشم‌های بنیامین چهار تا می‌شود و مدام به اطراف نگاه می‌کند تا متوجه ماجرا شود. ماشین‌ها جلوی ورودی پایگاه پارک می‌کنند و چند سرهنگ و چند خلبان و چند نیروی نظامی نیروی هوایی ارتش به استقبال بنیامین می‌آیند و بهش احترام نظامی می‌گذارند. چشمان بنیامین برق می‌زنند و با خنده‌ای سرخوشانه در جواب سرهنگ‌ها احترام نظامی کج و کوله‌ای می‌گذارد. وارد مجموعه که می‌شوند همه‌ی نیروهای نظامی بهش احترام می‌گذارند. یکی از سرهنگ‌ها خیلی شق و رق احترام می‌گذارد و با صدای بلند و به سبک ارتشی‌ها می‌گوید: «خیلی خوشحالیم که به پایگاه ما سر زدید، کاپیتان. امیدواریم که از این بازدید رضایت داشته باشید.» بنیامین هنوز باورش نشده که کجاست و مات و مبهوت به آدم‌ها و محیط نگاه می‌کند و فقط لبخند رضایت می‌زند. همه‌ی افراد چند دقیقه‌ای منتظر می‌شوند تا یک نفر دیگر هم به جمع اضافه شود. از دور آقایی کت و شلواری با یک حلقه گل به گروه نزدیک می‌شود. مرد مرموز با بنیامین دست می‌دهد و حلقه‌ی گل را به گردنش می‌اندازد و خیلی عجیب خودش را معرفی می‌کند: «می‌دونی من کی‌ام؟ من همونی‌ام که باباش رو خیلی دوست داری.» بنیامین چشم‌های را تنگ می‌کند و چند لحظه به فکر فرو می‌رود ولی قبل از اینکه چیزی به ذهنش برسد مرد مرموز خودش را کامل معرفی می‌کند: «من محمد پسر شهید بابایی‌ام.» بنیامین ذوق زده می‌شود و به بغل پسر شهید بابایی می‌پرد و از عشقش به سریال «شوق پرواز» و شهید بابایی می‌گوید و انقدر دیالوگ‌هایی که حفظ کرده را پشت سر هم می‌گوید که دهان همه باز می‌ماند. بخش پر سوز و گداز ماجرا که تمام می‌شود، همه با ماشین‌ها اسکورت به سمت باند فرودگاه حرکت می‌کنند تا بخش هیجان‌انگیز ماجرا شروع شود.

%image_alt%

خبردار به افتخار کاپیتان بنیامین

به نزدیکی آشیانه‌ی میگ‌های ۲۹ که می‌رسند، گروه مارش نظامی به افتخار کاپیتان بنیامین، موزیک نظامی می‌زنند. بنیامین ادای احترام می‌کند و به سمت هواپیماهای جنگنده حرکت می‌کند. چند نفر از خلبان‌ها با بنیامین دست می‌دهند و برایش از ویژگی‌های هواپیمای میگ۲۹ می‌گویند. بنیامین با ذوق و شوق گوش می‌دهد و سوال می‌پرسد. خلبان‌ها هم که انتظار این همه استقبال را نداشتند سر ذوق می‌آیند و دور تا دور هواپیما می‌چرخند و در مورد کلیاتش توضیح می‌دهند. توضیحات که تمام می‌شود یکی از خلبان‌ها داخل میگ می‌نشیند و وقتی از فاصله گرفتن همه مطمئن می‌شود با سر و صدای عجیبی شروع به حرکت می‌کند. میگ۲۹ به افتخار بنیامین روی فرودگاه به اصطلاح تاکسی می‌کند. همه از دور ناظر حرکات سریع هواپیما روی باند فرودگاه هستند. نمایش میگ‌۲۹ که به پایان می‌رسد، امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد تسویه‌چی» فرمانده‌ی پایگاه یکم شکاری همراه با چند همراه به سراغ بنیامین می‌روند تا ببینند پسرک بیمار چقدر سر شوق آمده و روحیه گرفته. کمی که خوش و بش می‌کنند و یک ماکت هواپیمای جنگی با جزئیات بسیار دقیق به بنیامین هدیه می‌دهند. بعد هم به سراغ هواپیماهای مسافربری می‌روند و متخصصین از جزئیات و ویژگی‌های هواپیما صحبت می‌کنند. بنیامین هم که همیشه آرزو داشته کابین خلبان را ببیند، به همراه خلبان‌های ارتش وارد کابین می‌شود و با هیجان روی صندلی خلبان می‌نشیند ولی خبری از پرواز نیست و آرزوی پریدن در دل بنیامین می‌ماند.

%image_alt%

برآورده شدن آرزو در اوج آسمان‌ها

دکترها از قبل گفته‌اند که بنیامین به خاطر شرایط جسمی‌اش نمی‌تواند با هواپیمای جنگنده بپرد. از طرفی هم به دلایل مسائل امنیتی پرواز کردن هواپیماهای خصوصی در تهران امکان‌پذیر نیست. برای همین بچه‌های «آرزوم» با شرکت «برآور پارس» مذاکره کرده‌اند تا بنیامین را با هواپیمایی آموزشی از فرودگاه سپهر به پرواز در بیاورد. وقتی از پایگاه اول شکاری خارج می‌شوند، بنیامین در پوست خودش نمی‌گنجد و شاید حتی به پرواز کردن فکر هم نمی‌کند. اما راننده‌های ماشین‌های اسکورت با سرعت تمام حرکت می‌کنند تا قبل از تاریکی هوا به فرودگاه سپهر برسند و بنیامین را آماده‌ی پرواز کنند. بنیامین انقدر چیزهای عجیب دیده که دیگر از چیزی متعجب نمی‌شود ولی اصلا باورش نمی‌شود که قرار است تا چند دقیقه‌ی دیگر پرواز کند. یک هواپیمای آموزشی دو نفره روی فرودگاه منتظر است تا بنیامین را به اوج آسمان‌ها ببرد. این‌بار خیلی تشریفاتی وجود ندارد و خلبان‌ بعد از خوش و بش با بنیامین، آماده‌ی پروازش می‌کند. بنیامین در کاکپیت عقب می‌نشیند و چند دقیقه بعد هواپیما سرعت می‌گیرد و از آسفالت کنده می‌شود. بنیامین ده دقیقه‌ای در آسمان است و خبری ازش نیست ولی وقتی بعد از لندینگ از هواپیما بیرون می‌پرد، هیجانش ده برابر شده و خودش را به مادرش می‌رساند و با هیجان از تجربه‌ی پروازش می‌گوید. همه چیز به صورت ایده‌آل برگزار می‌شود و بنیامین و مادرش به بیمارستان بر می‌گردند تا روز رویایی‌شان را به شب برسانند.

%image_alt%

گفت‌وگو با بنیامین چند روز بعد از تجربه‌ی هیجان‌انگیزش

مطمئنم نتیجه‌ی عملم خوب می‌شود!

*فکر می‌کردی قرار است کجا بروی؟

نمی دانستم کجا می رویم اصلا

*قبل از این اتفاق چه آرزویی داشتی؟

همیشه دوست داشتم خلبان شوم ولی می ترسیدم

*چرا؟

قبلا ترسناک بود ولی الان عاشقشم.

*بعد از اینکه همه چیز تموم شد چه حالی داشتی؟

خیلی خوب بود. خیلی خوشحال شدم

*حس و حال خوبت زود تمام شد یا هنوز هم ادامه دارد؟

هنوز هم هست و مطمئنم عملمم خیلی خوب میشه.

%image_alt%

مادر بنیامین هم از تاثیر عجیب این ماجرا بر روحیه‌ی پسرش می‌گوید:

آرزوهای ما هم برآورده شد

*شما اطلاع داشتید قرار است چه اتفاقی بیفتد و بنیامین چطور سورپرایز شود؟

من فقط می دانستم قرار است به فرودگاه برویم ولی نمی‌دانستم قرار است انقدر کار بکنند برای بنیامین. واقعا دستشان درد نکند خیلی عالی بود

*کدام بخش ماجرا برای‌تان جذاب‌تر بود؟

لباسی که تن بچه ام کردند خیلی حس خوبی داشت و دیدن هواپیماها هم خیلی هیجان انگیز بود. وقتی من انقدر خوشحالی پسرم را دیدم فهمیدم که واقعا به آرزویش رسیده است

*بعد از این ماجرا حال بنیامین جطور بود؟

خیلی حالش خوب شد. عکس هایی که من گرفته‌ام را همه جا نشان می‌دهد و الان هم مدام منتظر است فیلم هایش را ببیند و لذت ببرد

*فکر می کنید به بهبود بیماری اش هم کمکی می شود؟

حتما همینطور است چون برای بهبودی، روحیه‌ی بالا خیلی تاثیر می‌گذارد.

*

برای برآورده کردن آرزوها نیاز نیست خیلی ثروتمند باشیم یا خیلی معروف؛ فقط باید دلی داشته باشیم به اندازه یه دریا. «آرزوم» به متفاوت فکر کردن باور دارد. شما هم اگردوست دارید به کودکان انگیزه بدهید تا بیماری‌شان را شکست بدهند. اگر دوست دارید با اشتراک گذاری روابط، توانایی‌ها و امکانات‌تان در زندگی انسان‌ها تاثیر گذار باشید، می‌توانید با «آرزوم» همراه شوید. شما می‌توانید از طریق «مجله مهر» با این گروه ارتباط داشته باشید و دل خیلی‌ها را شاد کنید. به زودی شاهد اتفاقات هیجان‌انگیزی خواهیم بود.

منبع: فارس

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات