امروز : شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۵/۰۹/۲۹
کد خبر : 88588
چاپ خبر :

گپی با معتادین/ ارمغان مصرف شیشه

داستان زندگی او از زمانی شروع می شود که تصمیم گرفت ازدواج کند می گوید از طریق خواهر شوهرم با همسرم آشنا شدم ؛ او 27 ساله بود و من 24 ساله، همسرش فوت کرده بود و از او چهار بچه قد ونیم قد داشت

سید-عطا-عبدالمنافی

به گزارش خبرگزاری بیان زن میانسالی که به قیافه اش نمی خورد 53 ساله باشد وقتی از او می خواهیم بگوید چرا به سراغ مواد مخدر رفت پنج دقیقه ای یک خط در میان از همه چیز و همه کس تعریف می کند انگار حوصله حرف زدن هم ندارد وسط همان حرف های یک خط در میانش از پدرش حرف می زند و می گوید او را نمی بخشد دلخوری و ناراحتی از لحنش پیداست چند بار با لحن عصبانی تکرار می کند برایم مهم نیست که واقعیت را بنویسی می خواهم پدرم ببیند چه بلایی سرم آورد و چطور به خاک سیاهم نشاند

داستان زندگی او از زمانی شروع می شود که تصمیم گرفت ازدواج کند می گوید از طریق خواهر شوهرم با همسرم آشنا شدم ؛ او 27 ساله بود و من 24 ساله، همسرش فوت کرده بود و از او چهار بچه قد ونیم قد داشت
می دانستم اعتیاد دارد به همین خاطر اول قبول نکردم که بااو ازدواج کنم گفت ترک می کند و من هم به هوای اینکه مواد را کنار می گذارد قبول کردم.
بعد از ازدواج ترک کرد اما خیلی طول نکشید که دوباره رفت سراغ مواد . شوهرم همراه مادر،خواهر و بچه هایش مواد می کشید. باورم نمی شد بچه های به آن کوچکی پای منقل و وافور بنشینند . دلم به حالشان می سوخت بارها به خاطر بچه ها با شوهرم دعوا کردم که جلوی آنها مواد نکشد اما گوشش بدهکار نبود او می گفت دلم می خواهد بکشند تو چه کاره هستی؟ هرچه بچه ها را نصیحت می کردم و می گفتم ببینید پدرتان به چه روزی افتاده و کارش را از دست داده اهمیتی به حرف هایم نمی دادند و جواب محبتم را با ناسزا می دادند.
بعد از مدتی من هم بی خیال شدم و دیگر کاری به کارشان نداشتم همسرم خیلی تلاش کرد تا مرا هم آلوده کند اما زیر بار نرفتم و گفتم اگر قرار بود بکشم پای بساط برادرانم می نشستم
بلاخره بعد از یک سال زندگی با کلی بدبختی از شوهرم طلاق گرفتم بعد از جدایی از همسرم به خانه پدری برگشتم و پس از مدتی در یک تولیدی مشغول به کار شدم
می گفت هم خرج خودش را می داد و هم خرج پدر و مادرش را ؛ به قول خودش با ماهی چندر غازی که در می آورد زندگی اش می گذشت و لنگ نمی ماند همه چیز خوب بود اما دوست شدن با یک زن زندگی ام را در سراشیبی سقوط قرار داد.
کمی مکث می کند و ادامه می دهد بعضی از همکارانم حشیش و تریاک می کشیدند اما من سراغش نمی رفتم تااینکه با یکی از دوستان رابطه صمیمانه تری برقرار کردم و به خانه یکدیگر رفت و آمد می کردیم
یک روز گفت شنیدم مواد مخدر جدیدی به نام شیشه وارد بازار شده که اگر مصرف کنی، انرژی ات را چند برابر می کند و ساعت ها بدون احساس خستگی می توانی کار کنی
من که با وجود شوهر و دو برادر معتاد در خانه لب به مواد نزده بودم برای اولین بار شیشه را امتحان کردم و خیلی هم مزه داد دیگر نتوانستم کنار بگذارم و بعد از آن با برادرانم هم پیاله شدم و باهم می کشیدیم تا روزی که پدرم همه چیز را فهمید
یک روز که مشغول کشیدن شیشه بودم یکدفعه سروکله پدرم پیدا شد و پایپ و شیشه را در دستم دید مثل هر پدری عصبانی شد و گفت باید مواد را کنار بگذاری اما به حرفش گوش نکردم و بازهم به کشیدن ادامه دادم وقتی دید دست بردار نیستم ازخانه بیرونم کرد وگفت : جای تو اینجانیست .
فکرش را بکنید دختر خودش را از خانه بیرون انداخت . هوا تاریک بود و خیلی ترسیده بودم به یک پارک رفتم و پشت شمشادها پنهان شدم تا کسی مرا نبیند اما بعضی از مردها می دیدند و فحش های رکیک می دادند.
بعد از آنکه پدرم از خانه بیرونم کرد دیگر رنگ خانه را ندیدم کارم را هم از دست دادم چون هیچ کس به یک مصرف کننده کار نمی دهد به تنها چیزی که فکر میکردم مصرف مواد بود.
مدتی بعد چند دوست و رفیق پیدا کردم و شب هایمان را دور آتش باهم می گذراندیم جای خواب که نداشتیم و همانجا روی زمین می خوابیدیم ،غذایمان هم اوضاع خوبی نداشت .داشتیم میخوردیم نداشتیم گرسنه می ماندیم زندگی ام همینطور می گذشت تا شبی که آن اتفاق وحشتناک برایم افتاد و اتفاقی که زن از آن حرف می زند مربوط به یک شب زمستانی است
او در پاتوق همیشگی اش در پارک روی زمین سرد دراز کشیده بود و به آینده مبهمش فکر می کرد می گوید جز صدای زوزه باد صدای دیگر به گوشش نمی رسید . ساعت از دو نیمه شب گذشته بود و چشم های زن کم کم گرم خواب می شد اما ناگهان سردی شیئی فلزی را زیر گلویش حس کرد و فقط یک جمله شنید صدات در نیاد وگرنه می کشمت به آرامی چشم برگرداندم و دو مرد شیطان صفت و پلید را دیدم که بالای سرم ایستاده اند از نگاهشان فهمیدم چه قصدی دارند.
می دانست اگر کمک بخواهد با یک اشاره شاهرگش را می زنند ؛ دم نزدم در این حال دو مرد خبیث بعد از عملی کردن نقشه پلیدشان پا به فرار گذاشتند خیلی حالم بد شده بود اما جز گریه کاری از دستم بر نمی آمد چهار سال همینطور زندگی کردم تااینکه تصمیم گرفتم به یکی از گرمخانه ها بروم اما قبل از آن مسئولان گرمخانه مرا به پایگاه پزشکان بدون مرز معرفی کردند تا از نظر وجود بیماری معاینه شوم چهار بار آزمایشم را تکرار کردند از آن همه آزمایش دادن خسته و نگران شده بودم حس کرده بودم چیزی هست که پزشکان از من مخفی می کنند بالاخره طاقت نیاوردم و پرسیدم جریان چیست؟
گفتند HIV شما مثبت است یخ کرده بودم باورم نمی شد ایدز گرفته باشم

من تزریقی نبودم و همان لحظه متوجه شدم که بدبختی جدید زیر سر همان دو مردی است که نیمه شب به من تعرض کرده بودند به دکتر گفتم حالا که ایدز دارم مرگ بهتر از زنده ماندن است دکتر خیلی صحبت کرد و گفت اگر داروهایت را بخوری مثل همه آدم ها می توانی عمر طبیعی داشته باشی در غیر اینصورت عفونت جانت را می گیرد .
امیدم را به زندگی از دست داده بودم بااینکه پدرم از خانه بیرونم کرده بود اما با خواهر کوچکترم در تماس بودم با او تماس گرفتم و گفتم به چه بیماری مبتلا شده ام به زندگی دلگرمم کرد و گفتم به خاطر تو هم شده داروهایم را مصرف می کنم
شروع به مصرف دارو هایم کردم از طرفی از اعتیاد هم خسته شده بودم و دلم می خواست پاک شوم اما راهش را بلد نبودم در فکر چاره ای بودم
یک روز به پایگاه پزشکان بدون مرز رفتم ، دوستم به من گفت موسسه ای هست که از زنان کارتن خواب حمایت می کند و به آنها پناه می دهد همراه با خواهر کوچکترم به انجا رفتم .
اینجا بود که با تصمیم جدیدی و با سختی که داشتم اما مواد را برای همیشه کنار گذاشتم الان 2 سال از آن روزهای تلخ می گذرد اما هنوز هم نتوانسته ام فراموششان کنم
اگر مادرم زنده بود زندگی ام به اینجا کشیده نمی شد اجازه نمی داد پدرم از خانه بیرونم کند نمی گذاشت کارتن خواب شوم
خاطرات خیلی بدی از آن روزها دارم هنوز هم وقتی به حیاط می آیم و سردم میشود یاد آن روزها می افتم که توی پارک شب ها از شدت سرما دندان هایم به هم می خورد
آنقدر سرد بود که آتش هم گرمم نمی کرد یادم هست با خدا حرف میزدم و می گفتم خدایا این چه زندگی است برایم درست کردی؟
اما حالا خدا را شکر میکنم بالاخره تمام شد و در آرامش زندگی می کنم.
والسلام
سید عطاء عبدالمنافی گلپایگان

 

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات