امیر غزوات به قلم آقای حسین ناطقی
امیر غزوات «فضائل امیر مؤمنان (ع) در ماه شوال»
الف) شجاعت بی نظیر در جنگ احد(شوّال سال سوّم هجری)
روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ احد افسرده شده بود و حالا برای انتقام کشتهشدگان خود و جبران شکست، تصمیم گرفته بود با نیروی فراوان و مجهّز به مدینه حمله کند. عوامل اطّلاعاتی پیامبر اسلام(ص) تصمیم قریش را در این رابطه بدان حضرت گزارش کردند. پیامبر(ص) برای مقابله با دشمن، شورای نظامی تشکیل داد. گروهی از مسلمانان نظر دادند که بهتر است سپاه اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد. پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوی کوه احد در شمال مدینه ترک گفت که البتّه در این بین سیصد نفر از هواداران عبدا… بن ابیّ، منافق مشهور به تحریک وی به مدینه بازگشتند.
دو لشکر در دامنه کوه احد در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. پیامبر پیش از آغاز جنگ با یک دید نظامی میدان جنگ را مورد بررسی قرار داد و نظرش به نقطهای افتاد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن جا نفوذ کرده و از پشت سر به مسلمانان حمله کنند. از این نظر، فردی به نام عبدا… بن جبیر را با پنجاه نفر تیرانداز روی تپّهای مستقرّ ساخت تا از رخنه احتمالی دشمن از آن نقطه جلوگیری کند و به ایشان دستور داد چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند، به هیچ وجه نباید آن نقطه حسّاس را ترک کنند.
در جنگهای آن زمان پرچمدار نقش بسیار بزرگی داشت و بدین خاطر همیشه پرچم را به دست افرادی دلیر و شجاع میسپردند. در این جنگ نیز قریش پرچمدارانی که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کرد ولی پس از آغاز جنگ همه پرچمداران یکی پس از دیگری به دست توانای حضرت علی(ع) کشته شدند و سرنگونی پی در پی آنان باعث ضعف و تزلزل روحی ارتش قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند. افراد تحت فرماندهی عبدا… بن جبیر با دیدن این صحنه به فرمان صریح پیامبر(ص) ترتیب اثر نداده و به منظور جمع آوری غنایم، منطقه استقرار خود را رها کردند. ابن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند. در این هنگام خالد بن ولید که با گروهی سواره نظام در کمین ایشان بود، بدانها حمله کرد و پس از به شهادت رساندن آنان، از پشت به جبهه مسلمانان یورش برد.
از این لحظه وضع جنگ به کلّی عوض شد؛ آرایش نظامی مسلمانان به هم خورد، صفوففشان از هم پاشید، ارتباط پیامبر با آنان قطع گردید و حدود هفتاد نفر از مجاهدان از جمله حمزه سیّد الشهدا عموی پیامبر به شهادت رسیدند. از طرف دیگر چون شایعه کشته شدن پیامبر(ص) در میدان جنگ توسّط دشمن پخش گردید، روحیه بسیاری از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار جدید لشکر شرک، اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان عقب نشینی کردند و پراکنده شدند و جز افرادی انگشتشمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانی و سرنوشتساز در تاریخ اسلام فرا رسید. اینجا بود که نقش بزرگ حضرت علی(ع) نمایان گردید، زیرا با شجاعت و رشادت بینظیر در کنار پیامبر(ص) شمشیر میزد و از وجود مقدّس ایشان در برابر حملات متوالی فوجهای متعدّد مشرکان حراست میکرد و دهها زخم برداشت. آن روز صدایی از آسمان شنیده شد که مکرّر میگفت: «لا فَتی إلّا علیّ، لا سَیفَ إلّا ذوالفقار» ولی گوینده دیده نمیشد. از پیامبر سؤال کردند که گوینده کیست. فرمود: «فرشته وحی جبرئیل است».
ب) فداکاری بزرگ در جنگ احزاب(شوّال سال پنجم هجری)
این جنگ همچنان که از نامش پیداست، نبردی بود که در آن تمام قبایل و گروههای مختلف دشمنان برای کوبیدن اسلام نوپا و جوان متّحد شده بودند. بعضی از مورّخان نفرات سپاه کفر را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشتهاند؛ در حالی که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمیکرد. سران قریش که فرماندهی این سپاه را به عهده داشتند با توجّه به نفرات و تجهیزات فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طرّاحی کرده بودند که به خیال خود مسلمانان را به کلّی از بین ببرند و برای همیشه از دست محمّد{ص} و پیروانش آسوده خاطر شوند.
زمانی که گزارش تحرّک قریش به اطّلاع پیامبر اسلام رسید، شورای نظامی تشکیل داد که و سلمان فارسی پیشنهاد کرد که در مناطق نفوذپذیر اطراف مدینه خندق کنده شود تا مانع عبور و تهاجم دشمن شود. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان حندق حفر گردید. لشکریان شرک با همکاری یهود ار راه رسید ولی مشاهده خندقی ژرف و عریض آنان را حیرت زده ساخت.
محاصره مدینه حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق میافتادند، با مقاومت پاسداران خندق روبرو میشدند. تیراندازی از هر دو طرف در روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگری پیروز نمیشد. از سوی دیگر، محاصره مدینه توسّط لشکری انبوه، روحیّه بیشتر مسلمانان را به شدّت تضعیف کرده بود؛ به ویژه آن که خبر پیمانشکنی یهود بنی قریظه نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بتپرستان قول دادهاند به محض عبور مشرکان از خندق، اینان از پشت به مسلمانان حمله کنند. با این وجود، ادامه وضعیّت برای مشرکان نیز سخت و گران بود، زیرا هم هوا رو به سردی میرفت و هم آذوقه و علوفهای که تدارک کرده بودند، کافی نبود. از این جهت سران کفر چارهای جز این ندیدند که نامآوران خود را از خندق عبور دهند و بن بست جنگ را بشکنند. از این رو، پنج نفر از لشکر احزاب با اسب از نقطه تنگ و باریکی به جانب دیگر خندق پریدند و برای جنگ تن به تن هماورد طلبیدند. یکی از این جنگاوران، عمرو بن عبدود بود که نیرومندترین رزمنده عرب به شمار می رفت. عمرو فریاد «هل من مبارز» سر داد و نعرههای پی در پی او چنان رعب و ترسی در دلهای مسلمانان افکند که در جای خود میخکوب شده بودند و قدرت حرکت و عکس العمل از ایشان سلب شده بود. هر بار که فریاد عمرو برای مبارزه بلند میشد، فقط علی(ع) بر میخاست و از پیامبر اذن میدان میگرفت ولی ایشان موافقت نمیکرد. سرانجام پس از سه مرتبه پیامبر(ص) موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد و عمامه بر سرش بست و برای او دعا کرد و فرمود: «تمامی اسلام در برابر تمامی کفر قرار گرفته است».
جنگ سختی درگرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند تا این که در فرصتی مناسب، حضرت ضربتی محکم بر عمرو زد و نقش زمینش ساخت. تکبیر مسلمانان بلند شد و غریو شادی در سپاه اسلام برخاست. کشته شدن عمرو سبب شد که چهار نفر دیگر پا به فرار بگذارند که سه نفرشان توانستند از خندق بگذرند ولی یکی از آنان با اسب خود در خندق افتاد. حضرت وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند. با کشته شدن او، لشکر احزاب روحیّه خود را باخته و از امکان هر گونه تجاوز ناامید شده و به فکر بازگشت افتادند. آخرین ضربه را هم خداوند با باد و طوفان بر آنان وارد ساخت و درنهایت با ناکامی کامل، راه خانههای خود را در پیش گرفتند.
نیشابوری محدّث معروف اهل سنّت، گفتاری را از پیامبر اسلام(ص) در اقدام بزرگ حضرت علی(ع) بدین تعبیر آورده است:«پیکار علی با عمرو در روز خندق بر اعمال امّت من تا روز قیامت برتری دارد». فلسفه این کلام روشن است. در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامی بر لب پرتگاه قرار گرفته و بحرانیترین لحظات خویش را طی میکرد و کسی باید با فداکاری بیمانند خود، اسلام را از خطر نجات میداد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین میکرد و این شخص کسی جز علی بن ابی طالب(ع) نبود.
ج) ثابتقدم در نبرد حنین( شوّال سال هشتم هجری)
سپاه اسلام، سرزمین مکّه و حومه آن را فتح کرد و بساط شرک و بتپرستی برچیده شد ولی هنوز سرزمین طائف و اطراف آن برای بتپرستان، دژ تسخیرناپذیری به شمار میرفت. از این جهت، پیامبر اسلام(ص) تصمیم گرفت که هر چه زودتر به طائف دست یابد و برای فتح آن ناچار بود از گذرگاهی عمیق و طولانی که در میان دو کوه قرار داشت و به سرزمین «حُنین» منتهی میشد، عبور کند.
رسول گرامی خدا(ص) با لشکری مشتمل بر دوازده هزار نفر بدان سمت حرکت کرد. جنگجویان دشمن که از ماجرا خبر داشتند، در شکاف کوهها و درّههای اطراف و لابلای درختان در کمین نشسته بودند و به طور ناگهانی بر سر مسلمانان ریختند و آنان را غافلگیر ساختند. بیشتر مسلمانان از ترس پا به فرار گذاشتند و تنها عدّه کمی که در رأسشان علی بن ابیطالب(ع) بود، باقی ماندند و به جنگ با کفّار و به محافظت از جان مبارک پیامبر(ص) پرداختند. در این حال، خداوند مسلمانان را به حال خویش واگذاشت و به طور موقّت دست از حمایت آنان برداشت؛ زیرا به جمعیّت انبوه خود مغرور شده بودند. چیزی نگذشت که آثار شکست در ایشان آشکار گشت. هنگامی که مسلمانان فرار میکردند، پیامبر(ص) به عموی خود عبّاس که صدای بلند و رسایی داشت، دستور داد که فوراً از تپّهای بالا رود و فریاد زند: « ای گروه مهاجران و انصار! ای یاران سوره بقره! ای اهل بیعت شجره! به کجا فرار میکنید؟! پیامبر اینجاست». در آن وقت که مسلمانان صدای وی را شنیدند، به میدان بازگشتند و از هر جانب بر دشمن حمله کردند و با یاری خداوند متعال، به پیشروی ادامه دادند و سرانجام دشمنان کافر را در هم کوبیدند.
همچنین در ماه شوّال دو بار برای امیر مؤمنان(ع) ردّ الشمس(بازگشت خورشید) واقع شده است. یکی در زمان حیات پیامبر اسلام(ص) در نزدیکی مسجد قبا بدین ترتیب که روزى پیامبر(ص) در کنار حضرت(ع) آرمیده بود و سر مبارک پیامبر بر روى پاى حضرت قرار داشت. آن حضرت که هنوز نماز عصر خود را به جا نیاورده بود، نتوانست خود را راضى کند که پیامبر را بیدار نماید. بنابر این صبر کرد تا پیامبر، خود از خواب برخاست و حضرت را محزون دید. چون سبب را دانست، دعا کرد که خورشید بار دیگر باز گردد تا حضرت نماز خود را در وقت فضیلت خود ادا کند. بار دیگر نیز در زمان حکومت حضرت در سرزمین بابل در نزدیکی شهر حلّه برایشان ردّ الشمس روی داد.
حسین ناطقی