پرده نشین
ای بهار آفرینش، ای یادگار اهل کسا، یا مهدی!
هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون می گریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می شوند.
ما در کنار دروازه ی دل هایمان، شاخه گل های ارادت به دست گرفته و هر آدینه منتظریم که چونان رسول اعظم(ص) که از مکه به مدینه النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و به مدینه المهدی دل ها پا گذاری.
کاش، آنی در آسمان سیمای زیبایت به تماشای بدر دیده و هلال ابرویت می نشستیم و رنج روزگار هجران به اشک اشتیاق، می زدودیم.
سلام بر شامگاهان و صبحگاهان حضورت.
سلام صنوبران صفا و سروهای سرور و سپیدارهای سعادت بر امیر قیام و سالار ظهور.
السلام علیک یا ابا صالح المهدی!
پرده نشین
ای پرده نشین دیده به راهیم کجایی؟
دنیا شده جولانگه خوکان زِ چه نایی؟
از شوق ظهورت دل گیتی شده بی تاب
کی پردهی غیبت ز رخ خود بگشایی
ای آینه دار، آینه ی دهر کدر شد
وقت است که گَرد از رخ آیینه زُدایی
من ما شده و ما شده من، حق شده باطل
فریاد رسا خاتمه دِه این من و مایی
گفتی که بخوانیم تو را بیشتر از بیش
تا بار سفر بندی و رخساره نمایی
خون می چکد از دیدهی عُشّاق تو ای گل
وقت است که ای غنچهی نرگس ز در آیی
بس دیده که خشکید به ره تا که ببیند
روی تو و مُرد از عطش داغ جدایی
هر جا نگرم نقش فساد است و تباهی
تعجیل نما منجی بر حقّ نهایی
«قاسم» ز خدا خواهد و گوید ز سر صدق
وقت است که از پردهی غیبت به در آیی
سروده ی استاد قاسم اشراقی-تهران-1355