نظری اجمالی به خالق اثر” ای شمعها بسوزید
کس نمیداند چو شمعی سوز جانم ای دریغ
آتشی در زیر خاکستر نهانم ای دریغ
من سراپا روحم امّا در صف تن پروران
روز تا شب در تلاش آب و نانم ای دریغ
وقتی در سال 1348 دیوان شعری با عنوان «ای شمعها بسوزید» پشت ویترین کتاب فروشی در رودسر گیلان نظرم را جلب کرد، تنها چیزی که مرا تشویق به خریدش کرد، عنوان معنادار آن بود و اوّلین بار هم بود که نام سرآیندهی آن را به عنوان شاعر میدیدم؛ زیرا به علّت کمی وسایل ارتباط جمعی، خبرها خیلی دیر منتشر و همه گیر میشد.
من با دیدن نام رحیم معینی کرمانشاهی اوّلین نکتهای که در ذهنم جوانه زد، یادآوری برخی از ترانههای او بود که از طریق رادیو و توسط خوانندگان آن زمان خوانده میشد. ترانههایی مانند سنگ خارا، آبشار، شعلهی سرکش، سنگ صبور و بوی بهار و مقدمهی کوتاهی که امروز در ذهنم جای گرفتند. اما براستی نمیدانستم این ترانهسرای زبر دست، نقاشی خوش ذوق و شاعری لطیف طبع هم هست و یا شاید با آن سن و سال و تجربه اندکم، هنوز قدرت درک و تمیز و اختلاف ترانه و شعر را نمیدانستم و این درست در سالی بود که من به هر در میزدم تا رموز سرودن شعر را فرا گیرم و از قضا در لاهیجان با انسان شریفی با نام ع- نگهدار که طبع شعر خوبی داشت، آشنا شده بودم و هم او بود که با تعریف خاطرهای از دو شاعر آن روزگار-شهدی لنگرودی و عبّاس فرات- مرا انگیزه بخشید که به تهران و انجمن ادبی دانشوران که آن روزها در خیابان هدایت پیچ شمیران دایر بود و سرپرستی آن هم به عهدهی زندهیاد عبّاس فرات شاعر اهل بیت(ع) بود بروم و عضو شوم و چه رخداد مبارکی بود، زیرا در زمینهی شعر کلاسیک توانستم رموز اوّلیّه را آنجا بیاموزم و چهار سال شاگردی کنم و چه فرخنده اتفاقی بود.
باری صحبت «از ای شمعها بسوزید» دیوان شعر معینی کرمانشاهی بود. البته اوّلین دیوانش با شادی بسیار شب به محلّ سکونتم که مسافرخانهای بود رفتم و در عرض یک هفته کلیّهی اشعار آن را با دقّت و بی وقفه خواندم و امروز هنوز به خاطر دارم. غزلی در آن بود و هست با این مطلع:
خانمانسوز بُوَد آتش آهی گاهی
نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی
که تا اعماق وجودم رخنه کرد. شاید این غزل را دهها بار همانجا خواندم تا حفظ شدم و بعد از آن کنجکاو شدم تا گویندهی آن شعر را بیشتر بشناسم. در مقدمهی دیوان مذکور، خود شاعر مقدمهای زیبا و کوتاه نوشته و جز اظهار خضوع و فروتنی چیزی به چشم نمیخورد امّا خوب همان تعارفها هم خود، خیلی درس برای یادگیری میتوانست داشته باشد. این وضع ادامه داشت تا با توجّهی بیشتر در مورد معینی کرمانشاهی و آثارش اطّلاعات زیادی بدست آورم و امروز فقط به عنوان یادی از دورهی طلبگی خودم به محضر شما گرامی مخاطبانم تقدیم میدارم. بلکه موجب تغییر ذایقهای باشد:
رحیم معینی کرمانشاهی متولّد 15 بهمن 1301 کرمانشاه و فرزند کریم خان معینی بود که برای ادامه زندگی و محیطی مناسب برای کارهای ادبی و هنری مقیم تهران شد. معینی که قریحهی هنری در ذات و فطرتش بود، گذشته از شعر در هنر نقّاشی هم تبحّر بسزایی داشت و آثاری در این زمینه آفرید که مهمترین آن تابلویی است بنام شب هفتم و مربوط به حضرت مسیح(ع) که بصورت سیاه قلم شکل گرفته است.
هنر دیگر معینی مدیریّت روزنامهی سلحشوران غرب است که در سال 1332 منتشر میشد و به مخاطبانش اوضاع زمانه و دلاوران غرب ایران را در مبارزات سیاسی معرفی میکرد و گاهی موجب دردسرهایی هم برای او شد تا آنجا که مدتی در قلعهی فلکالافلاک تبعید شد. لیکن هنری که موجب شهرت رحیم کرمانشاهی شد، سرودن ترانههای دل انگیز و پاکیزهای بود که از طریق رادیو مخاطبان بسیاری برای خود جمع کرده بود و آنهایی که در زمینهی ترانه سرایی اطلاعاتی دارند، آگاهند که ترانهسرا باید از گوشههای موسیقی هم مطّلع باشد و این آگاهی باز هنری بود که معینی کرمانشاهی مانند رهی، بیژن ترقّی و ورزی از آن بهره داشت، امّا بُعد ادبی معینی بیشتر در اشعار و کارهای ادبیش بود. در این راستا آثار او را می توان به پنج قسم نام برد:
1- دیوان ای شمعها بسوزید 2- فطرت 3- حافظ برخیز 4- اثر ماندگار و شاخص او تاریخ ادبیات ایران در 12 جلد و منظوم بر وزن شاهنامهی فرودسی است 5- راز خلقت منتخبی از ترانههای او 6- خواب نوشین
در ضمن معینی داستانی دارد بنام «اختر و منوچهر» در چهار تابلو به صورت منظوم که به اوضاع زمانه در آن پرداخته است. از سویی دیگر معینی شاعر، در روزنامهها و نشریّات آن روزگار هم مطلب مینوشت، لذا در امر مطبوعات هم دستی داشت. به طور کلّی گرچه دورهی فعالیّت ادبی و هنری معینی در روزگاری بود که بزرگانی همچون مهرداد اوستا، مظاهر مصفّا و سعید سیرجانی فعالیّت فراوانی در اشاعهی شعر و ادب داشتند لیکن معینی هم عضویّت همراهی با آنان را داشت و در انجمنی که برپا بود، شرکت میکرد.
باری زبان شعر معینی زبانی روان و بدور از تکلّف و خیال پردازیهای دور از ذهن است. او مقصود خود را در قالب ساده و صریح با مخاطب خود صمیمانه در میان میگذارد. همان طور که گفتم اکنون از اوّلین لحظهی آشنایی من با شعر معینی تا امروز 46 سال میگذرد و به طور حتم، یادآوری آن اتفاق مبارک در رودسر که یکی از دهها اتفاق اینچنینی برایم بود، صلاح دیدم از این هنرمند چند وجهی یادی کنم. در خاتمه استاد معینی در 26 آبان 1394 در سن 92 سالگی بر اثر بیماری ریوی در تهران چشم از جهان فانی فرو بست و در گورستان بهشت سکینهی کرج دفن گردید. یاد او و همهی خادمان به فرهنگ و هنر این مرز و بوم جاوید و روانشان تا همیشهی ایّام شاد باد. حسن ختام این نوشتهی مختصر چند بیت از غزل او خواهد بود که با خطّ خوش او در پایان دیوان «ای شمعها بسوزید» کلیشه شده که به محضر مخاطبان هوشمندمان تقدیم می کنم. روز و روزگارتان فرّخ باد.
با آنکه غرق خواهش نفسانیم هنوز
دیوانهی عواطف انسانیم هنوز
خاکم بسر که نام سیه میروم به خاک
مفتون رنگ زندگی فانیم هنوز
ای پاسدار مُلک رضا همدمی فرست
در تنگنای حادثه زندانیم هنوز
آن قطرهام که در صدف تابناک عشق
چشم انتظار رحمت یزدانیم هنوز
به قلم استاد قاسم اشراقی