ساز خوش گو …
تبرکاً پیامی برای خورشید پس ابر
تو را می شناسم تو از نسل نوری
که بی تاب امضای برگ ظهوری
تو در بستر سبز ملک ولایت
چو خون رگِ زندگی در عبوری
شناسد تو را «قاسم» ای مهر پنهان
تو تفسیر شیرین غیب و حضوری
سرودهی استاد قاسم اشراقی 1350-کردستان-مهآباد
******************************************
ساز خوش گو …
آنقدر گفتم بیا و بیخ گوش انداختی
تا دلم را پیر و احساسم پریشان ساختی
ساز خوش گوی تو بودم مرحبا کاین ساز را
با سرانگشت محبّتهای خود ننواختی
خانهی روحم صفایی داشت از سودای تو
این مصفّا خانه را افسوس ارزان باختی
خانهات آباد عمری در دلم بودی ولی
قدر این صاحب سرای خسته را نشناختی
با رقیبانم زدی پیمانه و یاد مرا
از ردیف دفتر اندیشهات پرداختی
با خیالت هی دویدم هم چو بادی بی ثمر
تو سوار مرکب ناز و غرورت تاختی
از برای «قاسم» دل خستهی درد آشنا
ناز و قهر و کین خود را خصم جانی ساختی
سرودهی استاد قاسم اشراقی-سال 1352-مهآباد