فریاد
دلم گرفته و افسوس هم زبانی نیست
رفیق یک دل و دم ساز مهربانی نیست
چگویم از غم گردون بی سر و بُنیاد
که در نشیمن آن گوش نکته دانی نیست
ننالم از دم دل گیر باغ زآن نالم
که در فضای چمن مرغ نغمه خوانی نیست
سکوت خسته نشته ست بر رُخ هر کوی
در این سکوت صدای خبر رسانی نیست
نه نغمه ای که چشد گوش نغمه بشناسی
هَزار خفته و گل بانگ دشت بانی نیست
در این سرآچه ی مرد افکن پریشان کیش
لبی که شکوه کند از غم نهانی نیست
گل نشاط فسردست و جمله دلها خون
برای باغ و چمن شوق باغبانی نیست
کجاست محرم رازی که گویدت «قاسم»
چرا به وادی ما حسّ دل تکانی نیست
سروده ی استاد قاسم اشراقی در سال 1350 – کردستان و درد دلی از آن زمان
2024 copyright.