چون برگ خزان دیده
یک عمر دویدیم و بجایی نرسیدیم
یک قطره ز پیمانهی شادی نچشیدیم
با پنجه ی توفان حوادث به ره هیچ
چون برگ خزان دیده به هر سوی دویدیم
بار غم و بیداد زمان بر دل و بر دوش
بنشست و صبورانه شب و روز کشیدیم
جز حسرت یک لحظه وفا از سوی یاران
چیزی دگری از فلک پست ندیدم
گفتیم غزل از لب لعل و می گلگون
افسوس که یک جمله ی شیرین نشنیدیم
چون شاخه ی پر بار به زیر ستم دهر
«قاسم» چو کمان عاقبت الامر خمیدیم
2024 copyright.