کشتی نجات
چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست
این شاه کم سپاه که بیلشکر آمده
***
یاران نظر کنید به پهلو گرفتنش
این کشتی نجات که بیلنگر آمده
***
بانگ «فیاسیوف خذینی» است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
***
آورده با خودش همه از کوچک و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اکبر آمده
***
ای تشنگان سوخته لب! تشنگی بس است
سر برکنید ساقی آب آور آمده
***
این ساقی علم به کف بیبدیل کیست؟
عطشان در آب رفته و عطشانتر آمده
***
این ساقی رشید که در بزم میکشان
بیدست و بیپیاله و بیساغر آمده
***
آتش به خیمههای دل عاشقان زده
این آتشی که رفته و خاکستر آمده
***
آبی نمانده روزه بگیرید نخلها
نخل امید رفته ولی بیسر آمده
***
ای دست پر سخاوت روشن! گشوده شو
دریوزهای به نیت انگشتر آمده
***
جای شریف بوسه پیغمبر خداست
این نیزهای که از همه بالاتر آمده
***
آن سر، که تا همیشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
***
بوی بهشت دارد و همواره زنده است
این باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
***
بگذار تا دمی به جمالت نظر کنم
هفتاد و دومین گل از خون بر آمده
***
لب واکن از هم ای تن بیسر حسین من!
حرفی به لب بیار، ببین خواهر آمده