شعر/ سلامی به گهواره ی هستی ام
شعری برای شهرم گلپایگان
شعری که به نظر مبارکتان می رسد را پنج سال پیش سرودم. امروز فکر کردم این سروده چه خوب باشد و به قاعده، و چه کم مایه و بی قاعده، باید آن را به صاحبان اصلی اش برگردانم. یعنی به شما مردم عزیز، که به من نان دادید و امکان اندک سوادی برایم فراهم آوردید و قلم و کاغذی به دستم سپردید تا بنویسم آن هم بیت از پی بیت، تا شعری شود. پس حال که شعری شده، باید آن را به شما و خاک عزیز شهرتان که من هم در آن ذرّه ذرّه رشد کرده تا به این غایت رسیدم بازپس دهم. زیرا به حق، صاحبان اصلی این دلنوشته شمایان هستید. و اکنون با ادای ادب و احترام، ارادتمندتان قاسم اشراقی.
.
سلامی به گهواره ی هستی ام*
.
بر خاک مغز پرور گلپایگان سلام
بر قدر ناشناخته اش از نهان سلام
بر دشت های تب زده اش از صمیم دل
بر وسعت زمین و بسیط زمان سلام
بر سرزمین علم و هنر، تربت طَهور
صد بار تا نهایت هفت آسمان سلام
بر مردم نجیب و صبورش که از درون
سوزند و مؤمنند به حق، بی کران سلام
چون توتیا به دیده کشم خاک و گویمش
ای خاک مرد پرورِ دور از عیان سلام
بر باب شیخ و سَیّدِ سادات و هفده تن
ماوای امن و ملجاء درماندگان سلام
بر خاستگاه عالم دین، اسوه ی زمان
سَید جمالدین، شرف العارفان سلام
بر مرجعان رفته، از آن جمله موطنش
گوگد، که پر کشیده از این خاکدان سلام
مردی که داشت درد زمان و به زندگی
هرگز نداشت از غم دوران امان سلام
بر تربت ادیب** سخندان نکته سنج
پیر حدیث عشق و به معنا جوان سلام
بر فضلی و امیری و مدهوش و سرمدی
وآنگه به میرزاده پریشانمان سلام
هم مقبل و محیط و به خاشع که بوده اند
فخر زمان خویش و کنون بی نشان سلام
تا زنده هستم و نفسی هست، می کنم
بر ساکنانش از همه خرد و کلان سلام
هستم غریب گر چه در این وادیِ عزیز
بر غربتش مکرر و بی هر گمان سلام
هر چند برده اند ز خاطر تو را چه باک
ای مادر صبور من ای مهربان سلام
دارم به سر ز نام تو تاج و نشان فخر
بر این نشان به گویش و شعر و بیان سلام
قاسم بخوان به گوش زمان از صفای دل
بر خاک مغز پرور گلپایگان سلام
.
* شعر«سلامی به گهواره ی هستی ام» – سروده ی استاد قاسم اشراقی/ تهران/ تیرماه 1389- توسط این جانب علی رضا طاهری نیا مسئول انجمن ادبی، در وبلاگ انجمن فانوس گلپایگان نیز درج گردیده است.
** مقصود ادیب اشراق گلپایگانی است که در مسجد حجه الاسلام مدفون می باشد.