«خود افشا گری در متن»
به نام خالق متن هستی
«هیچ متن کاملی وجود ندارد؛ دست کم تا زمانی که خالق متن وجود دارد!»: خودم
هر متنی پاره ای از شخصیت خالق اش را بروز می دهد. چه آن خالق افصح المتکمین، سعدیِ شیرازی باشد، چه افضَح المتکلمین، میرزا جیحونِ یزدی!
[… من می خواستم افصح المتکمین بشوم اما مشکلات نگذاشت، افضح المتکلمین شدم!] به به! واقعن که شرم آور است!!
هر نویسنده ای قسمتی از «خودش» را در متن افشا می کند و ما در متن های شلم شوربا، پی به ماهیتِ نویسنده هایی می بریم؛ در گِل مانده، خراب کاری کرده، و احیانَن، آماده ی فرار! مثل کسی که به جای یک خانه ی مجلّل، یک طویله ی دوطبقه ساخته باشد و نبوغ خودش را لو داده باشد! و گاهی در همین متن ها، پی به شخصیت نویسنده هایی می بریم، که به دلیل داشتنِ دست به آب! و ترک کردن صحنه! چیزِ غریبی از خودشان به جا گذاشته اند، که اسمش را می گذارند اثر! (تعجیل در ظهور متن!)
اما خود افشاگری نویسنده ها، در متن های جا افتاده تر، جور دیگری است؛ این نویسنده ها گاهی به حضور خودشان در متن، اشاره های ملیحی می کنند، مثلن می گویند؛ « ببینید! آن بنده ی حقیری که استادانه قلم فرسایی می کند، فی الواقع منم!!»
و گاهی مثل توپخانه ی عثمانی سر و صدا راه می اندازند! چون می خواهند خبر از آمدنِ یک کاتب ازلی بدهند، که نمونه اش در زیر زمینِ تاریخ نبوده و نیست! خبر از ظهور یک مستوفی الممالک، یک بالزاک، یک ینی چری، و یک لشکر از سربازان آتیلا، که از هر سرزمینی می گذرند، دیگر گیاهی در آن جا نمی روید!
[و این منم، نویسنده ای باهوش و ویران گر!] (خود افشایی گری های مذبوحانه و مغرورانه!)
که در هر دو مورد، نویسنده از پشت کلمات سرَک می کشد، تا ببیند احوال خواننده چگونه است؛ آیا ایمان تازه ای در قلب اش جوانه نزده؟! آیا وحشت نکرده؟! آیا جیغ نکشیده؟! و،
– گاهی هم با نوعی بد گمانی: – آیا خوابش نبرده است؟!!
اما این نمونه های صادقانه را که کنار بگذاریم، دسته ی سوّمی از نویسندگان هم هستند که افشا می کنند اما نه خودشان را! بلکه نقابی را به نمایش می گذارند که مادربزرگ مرحوم شان – به عنوان مشاور دیپلماتیک – برای شان دوخته است!
این افراد بسیار ریاکارانه همه جا هستند اما هیچ کس واقعیت شان را نمی بیند. و به قول میلان کوندرا: « این خردمندی (یا زیرکی) را دارند که شخصیت خودشان، زندگی شان، احساسات شان و خواسته هایشان را آشکار نسازند!»
این ها بیشترِ جاها ساکت اند و اگر هم حرفی می زنند با دهان دیگران حرف می زنند! دهانی که به فراخور موقعیت از افراد مختلف – زنده یا مرده – قرض می گیرند و با آن سخنرانی می کنند! (چه روی کاغذ، چه پشت میکروفن)
در اکثر مواقع، آرام و سازش کار، و در مواقع مقتضی، قاطع و کوبنده عمل می کنند! اما در همه حال، از پشت صحنه و با چهره ی « فون سوهن»، به قضایا خیره می شوند!!
که وای بر آنان باد!
پی نوشت: متن، به هر اثری گفته می شود که با دخالت آگاهانه ی یک «خالق» ایجاد شده باشد. اعم از یک تابلوی نقاشی، یک قطعه ی موسیقی، معماری یک ساختمان، یادداشت های یک نویسنده در دفترچه، وَ چه و چه و چه… اما منظور من در این جا متن مکتوب است – که با آن سر و کار داریم – نه متن های نا نویسا!
پ.ن : امروزه با وجود وسایل ارتباطیِ پیچیده، دیگر خدا را شکر، سرقت ادبی نداریم. سرقت های زنجیره ای داریم! و من در جملات بالا کاری به متن های سرقت شده نداشتم.
پ.ن : کیست که منکر بشود غیر از متن های بشری از متن های دیگری هم ما صحبت کرده ایم؟؟ و کیست که ادعا کند در همین متن های بشری نشانه های بسیاری از خلوص وجود ندارد؟؟ پس دلایل تان را بیاورید، اگر از راست گویانید!
پ.ن : می دانید که؛ منظورم از نشانه های خلوص، قسمت های نابِ متن های بشری است، بدونِ قِر دادن نویسنده در متن!
پ.ن : میلان کوندرا، در رمان «هویت»
پ.ن : فون سوهن، یکی از شخصیت های «برادران کارامازوف» نوشته ی «داستایوفسکی» ست. یک راهب لاغر که همیشه جلو تر از داستایوفسکی می دود و گاهی می ایستد پشت سرش را نگاه می کند!
پ.ن : همیشه ویرایش هایی هم هست که متن را از حالت عریانی اش بیرون می آورد و لباس می پوشاند. (دست کاری های اجتناب ناپذیر!) با همین دست کاری های بعدی است که نویسنده یا خودش را آشکار تر، یا قایم تر می کند! تقریبن مثل یک جور قایم موشک بازی!
علی رضا طاهری نیا
مدیر صفحه ی هنر و ادبیات