شعر سپید
پیش ِ چشم ِ من… همیشه بوده ای…
من ، ریشه ی نبودنت را سوزانده ام…
نگاه کن ؛
خاکسترش به روی گیسوانَم نشسته است..
.
***************************
آی آدم ها!…
دنیای تان ارزانی خودتان…
من فقط چوب میان سیب ِ ممنوعه ای را می خواهم که حوا چید!…
تا بکارمش که شاید درختی شود … سیبی دهد …
آن را بچینم و خدا مرا از دنیایتان بیرون کند…
*************
هرشب …
آرام و پا ورچین
پرده ی اتاقم را کنار می زند…
قدم زنان ، با فکر این که من خوابم…
در اتاقم پرسه می زند…
کنارم مکث می کند!
چشمانم را می بندم…
دست سرد و سنگینش را چندشناک، بر تن لطیف آرزوهایم می کشد…
نفسم در سینه حبس می شود…
قلبم می ایستد…
بغض گلویم را می فشارد….
اشکی که از گوشه ی چشمم به روی گونه می تراود، گواه بیداری ام می شود!
تا شبی دیگر
مرگ می گریزد…!!
*************
خدا را شکر
عشق هست که گاهی
از پنجره سرکی بکشد …
حالی بپرسد…
نفسی بدهد…
غمی بشوید…
لبخندی هدیه کند…
در دلی شوقی بکارد…
زخمی را مرهم گذارد…
به تفکر واداردمان…
گه گاه
که اگر عشق نبود؟؟
وای اگر عشق نبود؟؟
____________________
سارا آقا محمدی عضو انجمن فانوس