تقدیم به نوجوانیِ عبدالله معاوی، که لابه لای ورق های «دا» پر پر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
دوش راهم به سر خاک شهیدان افتاد
صد چراغ از نفس سوخته روشن کردم!
(میرزا محمد باقر حسینی)
یکی از کارکرد های مهم و بی بدیل ادبیات، عطف توجه به امر غفلت شده است!
(حسین پاینده)
?بهترین خاطره ها هم، زیر گل و لای تاریخ، زنگ می زنند. ما تلاش می کنیم غبار را از روی یاد بود ها بزداییم، تا آن ها را زنده نگه داریم. اما همیشه ناکامی از راه می رسد و غفلت های تاریک شروع می شوند. شاید علت ناکامی این باشد که غبار روبی یک کار سطحی است و شاید تلاش های ما، گنگ تر و شناور تر از آنند که بتوانند چیزی را زنده کنند. برای همین همیشه فرا فکنانه بودن خودشان را لو می دهند و امر استعلایی همچنان مغفول می ماند.
امرِ استعلایی، قایم به جهان عینیِ خودش است. جهانی که روزی ما با آن تلاقی داشتیم و با غفلت از آن عبور کردیم تا دنیاهای دیگری را تجربه کنیم اما این جهان، بیرون از فاعلیت فراموش کار ما، به حیات خودش ادامه می دهد. و ما دیگر با نگاهِ ترکیبی پسینی مان به آن راه پیدا نمی کنیم.
اما تنها امکانی که می تواند این زیست جهانِ فراموش شده را باز آفرینی کند، ادبیات است. ادبیات است که واقعه را از نو روایت می کند و پرده ی غفلت ها را کنار می زند. پرده ای که به آرامی، و با گذر زمان، روی امر استعلایی کشیده شده بود.
[…امروز می خواهم در ابتدای نهری از خاک های سرخ بایستم و مزار شهیدان را نگاه کنم. بی آن که بدانم از کدام چند شنبه های غبار گرفته، می آیم، یا چه کسانی مرا زیر نظر دارند. امروز می خواهم به دیدار شهیدان بروم؛ بدون لشکر کشی و بدون فراخوان و بدون حتّا شاخه ای گُل. تک و تنها و با دست های همیشه خالی. با سری سنگین و خیالی ساکت، در امتداد خواب های عصرگاهی. و با عطر ملایمی که پاییز را به خاطرم بیاوَرد و شکست ها را به تاریکی های ابدی براند. و با فکر هایی که همیشه دنبال من راه می افتند…
می خواهم برای آخرین بار هم که شده، رو به روی بادهای گرم بنشینم و فرود خونینِ خورشید را، پشت تانکر ها و نفت کش ها تماشا کنم…
ای زندگانیِ سُربی رنگ، «هر پیوندی به اندوه می انجامد»، مگر پیوند با تو، که به فراموشی های خاکستری!]
علی رضا طاهری نیا
مدیر صفحه ی هنر و ادبیات