به پاسداشت خیام نیشابوری و روز خیام
از سه یار دبستانی ( حکیم خیام ، حسن صباح وخواجه نظام الملک) خیام، شاعر و متفکری گوشه گیر شد که در آثارش اندیشه های بدیع و دلهره و اظطرابی نسبت به فلسفه ی جهان هستی و جهان پس از مرگ وجود دارد. دو یار دیگر اگرچه هریک راه بزرگی را در تاریخ دین وسیاست این سرزمین رفتند؛ اما خیام با سرایش تعداد اندکی رباعی، به ماندگاری تاریخ ادبیات ایران، درخششی جاودانه یافت. در خطوط رباعیاتش هر جا که یاس هست امید هم هست:
افسوس که نامه ی جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی طی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد کی شد؟
هر جا که سخن از زیبایی و طرب انگیزی است، سخن از فنا و مرگ هم هست:
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طرب خانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
خیام در همه ی خطوط رباعیاتِ اندکی که منسوب بدوست، به نیستی جهان و به فلسفه ی به کجا رفتن انسان هم اشاره می کند که گاه انسان سرخورده از دنیا، وقتی به کلام او می اندیشد آرام می گیرد.
آن قصر که جمشید دراو جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟!
خیام با سرایش شعرهایی این چنینی تصوری عمیق از ناپایداری دنیا و ناماندگاری غم و شادی در ذهن و جان انسان حک می کند واین که انسان ها در یک چیز با هم مشترکند؛ انسان شاد وغمگین ، گدا و برخوردار، آرام و نا آرام، باید هرچه دارد را به دست قهار طبیعت ببخشد و به دامان مادر اولیه اش «خاک» پناه جوید.
شاید یکی از نکات برجسته ای که در بسیاری از رباعیات خیام نهفته است غنیمت شمردن لحظه های زندگی است که در مقابل فناپذیری جهان مادی قرار می گیرد. در این اشعار رد پای خداشناسی دیده می شود که در دل های شکاک نور امید می دمد:
ساقی گل وسبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته ی دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا در نگری
گل خاک شده است وسبزه خاشاک شده است
خیام وقتی دوست داشتنی تر می شود که دنیا را برای آن خواسته که خوش باشد؛ خوش بنوشد و خوش چشم بر هم گذارد.
می خوردن و شاد بودن آئین من است
فارغ بودن ز کفر و دین ، دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
به هر حال شاعر وقتی اثر ماندگاری از خود به جای می گذارد از بسیاری زوایا زیر ذره بین شعر دوستان قرار می گیرد. سخن از نسبت دادن صفتی به خیام نیست. سخن از نهایت کلامی است که او در شعر به معنای درست کلمه دارد. تن دادن به سرنوشت ، تن دادن به تقدیری که در طالع انسان است ، تن دادن به قهر وآشتی طبیعت:
نیکی وبدی که در نهاد بشر است
شادی وغمی که در قضا وقدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است.
کرنش عقل در مقابل طبیعت وعشق، و بیچارگی انسان در برابر خویشتن.
دراین کوتاه که نوشته شد سخن از خیام رباعی سرا بود و دیگر هیچ. خیامی که منجم بود ، ریاضی دادن بود و در تاریخِ گاه شماری ایران رکوردهای علمی برای خود ثبت کرد که پرداختن به این همه در این مجال نمی گنجد.ُ اینجا فقط سخن از خیامی بود که در نیشابور به دنیا آمد و در نیشابور از دنیا رفت و رباعیات کوتاه واندکش در حاشیه ی جنگ ها جان سالم به در برد و دوستان دوستانش آن ها را به ثبت رساندند.
نفیسه کریمی