امروز : یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۴/۰۲/۲۳
کد خبر : 23413
چاپ خبر :
طنز

شغال های بی اشتغال !

هو الرزّاق

دوره ی قبل که بی کاری میان شغال ها فراگیر شده بود و شغال های نجیب و مُخلص، کاری جز پرسه زدن توی کوچه و خیابان و زوزه کشیدن های دسته جمعی نداشتد و مرغ و خروس – که غذای مورد علاقه ی شغال هاست – فقط گیرِ شغال های ثروت اندوز می آمد! و امیدی هم به گفت و گو و مذاکره با سگ های «نجران» و «سن آنتونیو» وجود نداشت که لااقل دَرِ باغِ انگوری، یا در طویله ی مُرغی نشان بدهند! بله، درست یک دوره ی زمین شناسیِ قبل، رئیس سازمان اشتغال شغال ها، نقشه ای کشید تا آن ها را از سر در گمی و ولگَردی نجات دهد! نقشه از این قرار بود که آزمون استخدامیِ بزرگی برای شغال ها ی دهه شصتی و اوایل دهه هفتادی برگزار می شد و طیِ آن شغال ها بایستی مراحل زیادی را می گذراندند تا عُرضه شان را برای تصدّی یک شغل نشان بدهند. به این صورت که اول باید هر شغال، پول یک بوقلمون را به حساب سازمان اشتغال واریز می کرد – که چون تعداد متقاضی ها خیلی زیاد بود، از این راه حقوق سه هزار شغال که سی سال خدمت کنند در می آمد! – بعد، از بین چند میلیون شغال، با هزار اما و اگر و شرط و شروط و آزمون و فُرم و نمودار و جدول و در خواست مدرک و سابقه کار و … – که چندین ماه طول می کشید، و این خودش یک جور مشغولیت به حساب می آمد!- بالاخره سه هزار شغال را استخدام می کردند و چون کار واقعی برای این عزیزانِ تازه نفس وجود نداشت که انجام دهند همان پول ها را می ریختند جلویشان تا شمارش کنند و حسابش را ثبت کنند، بایگانی کنند و هر بار که شمارش تمام می شد، دوباره از نو بشمارند و در این راه امانت دار خوبی باشند و اگر پولی جا به جا شد و مشمول قاعده ی « زَهَقَ الباطل» گردید، فورن بگویند تا جایش را از ذخایر دیگر پُر کنند و …

s

خلاصه نقشه ی رئیس سازمان اشتغال، اجرا شد و استخدام صورت گرفت و چند هزارتا شغال خوب و با اخلاق انتخاب شدند. بقیه هم قرار شد بروند و خودشان را برای آزمون احتمالی سال آینده آماده کنند که متاسفانه این اتفاق نیفتاد و از این جا به بعد پیش بینی رئیس اشتغال درست از آب در نیامد!
ماجرا از این قرار بود که آزمون استخدامی کذایی، همه ی شغال های بی کار را فراری داد طرف های روستای ما! از قضا در آن دوره وضع انگور خوب بود و شغال های مهاجر دلی از عزا در آوردند و خاطره ی ناگوارِ شکست شغلی شان را با انگورهای خُنک «ریش بابا» و «شاهانی» به فراموشی سپردند! زمستان آن سال هم، تُخم خرگوش و روباه در مناطق کوهستانی توسط شغال های بی پناه صاف شد! و این ماجرا ادامه داشت تا نزدیک های بهار که شغال های از همه جا رانده و در دشت و دَمَن مانده! روی آوردند به آغل مرغ و خروس های «جموله خاتون» و «مَشَد بیرجَند» در آبادی که خودش حکایتی دارد و آدم از خنده رو دل می کند و الی آخر!
خلاصه بعد این همه روده درازی خواستم بگویم که آخر آخر آخرش هم وقتی خوب حسابش را بکنی می بینی روسیاهی به شغال می ماند!

امضا: عبدالله گوربانفِ تو

طرح از خانم شهلا خوبرو

 

Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات