سعدی آینه دارِ زندگی!
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیان گلپایگان؛ سعدی که عشق را تعریف می کند ، ترسیم می کند ، تجلیل می کند تا به خاطر بسپاریمش و مشفقانه در ذهن باورمان دوست بداریمش. شعر سعدی را می گویم. سعدی علیه الرحمه. که در نظرش عشق نه چون و چرایی دارد نه اما و اگری. عشق که «هست بودن» را به مرتبه ای والا می رساند:
درد عشق از تندرستی خوشترست
ملک درویشی زهستی خوشتر است
عقل بهتر می نهد از کائنات
عارفان گویند مستی خوشتر است
وهمه اش سخن از خوبی معشوق است و رسیدن بی چون و چرای عاشق به او:
صبح می خندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
هرکسی را غم خویشست ودل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
گاه می شود همه ی عشق ها ی زمینی که در غزلیات شاهانه ی این شاعرِ همیشه زنده، به کار رفته را به عشقی نسبت داد که به خداوند والا نزدیک می شود:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شِمُر ای دوست دَم عیسیِ صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
سعدی شاعر مردابِ ماندن نبوده که اگر می بود این قدر رستاخیز گون نمی سرود. در هیچ کجای اشعار و حتی حکایات سعدی نمی شود رد اندوه را دید. همه جا با کسی رو به رو می شویم که از دنیای بهاری به پا خاسته و همه چیز را زنده دیده. خزانی هم اگر هست پایانش بهار است و رُستن. همه اش امید است. در گُلگشت اشعار سعدی مسافری زنده دل همه ی اندوه جهانِ بی هوده را از بین می برَد:
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
زِمن بریدی وبا هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستان امید
اگر به دامن وصلت نمی رسد دستم.
هیچ نمی شود از به خاطر سپردن برخی از ابیات خصوصا غزلیات سعدی دست کشید. ابیاتی که با جان آدمی پیوند می خورد وگوهر اشک را بر دیده می نشاند:
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برَفتی زِ بَرَم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه ی اوصاف تو حیران بودم.
بی پروایی اظهارِ لطف در برخی ابیات، چنان شیرین است که شعر همه زیبایی می شود:
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارم
چه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم
یا:
مرا تا نقره باشد می فشانم
تو را تا بوسه باشد می ستانم
در شعر سعدی نه آه وافسوس است که همه امید به رسیدن ودل بستن به اراده ای که هر چیزی را به دست می آورد:
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کَز اول شب، در صبح باز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صَنم نمی گذاری که مرا نماز باشد.
بار گاه سعدی در روز سعدی نور باران باد!
کد خبر : 23403 و در روز چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 ساعت ۰۸:۱۸:۳۲