هم آوایی با مرگ پاشایی
اگر چه احساسات گذرا و تبِ ناشی از رویدادی – مانند مرگ یک هنرمند محبوب- گاهی انسان را در طرح قضاوتی درست درباره ی آن هنرمند و هنر او، به اشتباه می اندازد، و طبیعتن برای در نیفتادن در چنین اشتباهی باید منتظر قضاوت زمان ایستاد اما وقتی در رویاروییِ دو تعریف از هنر در جامعه، بازتاب مرگ یک هنرمند به معنی جانبداری افراد جامعه از یکی از تعاریف هنر باشد، اوضاع شکل دیگری به خودش می گیرد.
این که چه نکته ای در مرگ و هنر پاشایی بود که اینگونه موج احساسات هموطنانمان را به دنبال داشت، موضوعی است که شاید با تامل در مطلب بالا بخشی از آن روشن شود، اگر چه به این موضوع از جنبه های مختلف دیگر نیز می توان پرداخت.
مثلن می توان گفت؛ جوان بودن پاشایی، شهرت نسبی او، نوع هنر او که با آهنگ و کلام سروکار دارد و ازین رو هنری مردمی تر و همگانی تر و احساسی تر از هنرِ مثلن نقاشی یا معماری ست، همینطور تاثیر رسانه های جمعی و نوین ارتباطی در نشر اخبار و شاید عاطفه محور بودن مردمان مشرق زمین و… نیز در انتشار این احساسات سهم دارند.
اما صاحب این قلم علاقمند است به «سبک هنر پاشایی» به عنوان انگیزاننده ای مهم، اشاره کند. هنر شاعرانگی، خوانندگی و نوازندگی او، که اگر نباید گفت هنر مردم پسند، اما باید به جوان پسند بودن آن اعتراف کرد. هنری که در دسته بندی سبکی – تاریخی، هنری مدرن و نوپا به حساب می آید و از ویژگی های آن؛ شکل جذاب، پویا و ساده ی آن است. هنری شیک و تفاهم برانگیز و در عین حال سطحی، عوامانه و نه چندان استقلال یافته، که مثلن در مقابل هنر محمدرضا لطفی در موسیقی، یا هنر محمد قهرمان و سیمین بهبهانی در شعر، از استحکام، عمق و اندیشه ی کمتری برخوردار است.
و کِی بود که نام لطفی، قهرمان و بهبهانی را شنیدیم؟ انگار زمان زیادی از روزهای از دست دادنشان نمی گذرد. درست مانند پاشایی! اگر چه نه مانند پاشایی قهرمانانه و پر سر و صدا، حتّا – جز در محافل نخبگان – ساکت و گمنام! نه شعرشان را خواندیم و نه موسیقی شان را شنیدیم. فقط به خبری کوتاه در تلوزیون یا روزنامه اکتفا نمودیم! و این شاید یعنی شکست تعریف کلایسک هنر در رویارویی با تعریف مدرن آن! یعنی درک غیر مستقیم این موضوع که در دنیای امروز، مردم، هنر موّاج و آمیخته با مُدِ امروز را بر هنر استوار کلاسیک ترجیح می دهند. چرا که مردم همواره چیزی را انتخاب می کنند که به اقتضای ذایقه و تحول فصول، باب میل شان باشد و این به نگرانی بنیادگرایان و نخبگان ، ارتباطی ندارد!
مرگ پاشایی به ما نشان داد قهرمان امروز چه ویژگی هایی می تواند داشته باشد؛ قانون جدیدی که معیار های دیگری برای هنرمند بودن و پذیرفته شدن – نه هنرمند بودن و به فراموشی سپرده شدن- را پیش روی ما می گذارد و به طریق نخست، معیار های متداول و کلاسیک قهرمانی را از مُد و اعتبار می اندازد و این کار را مثل یک تراژدی با بی رحمیِ تمام و بدون هیچ ملاحظه ای انجام می دهد. تا آن جا که محافظه کارهای اسطوره پرداز، در برخورد با این پرسش که؛ «آیا راه را درست انتخاب کرده ایم یا خیر؟» برای لحظه ای از کردار هنری خود دست می کشند و به فکر فرو می روند.
و ای کاش همیشه به سلوک هنریمان تا این اندازه فکر می کردیم. به اهمیت و جایگاه مخاطب در هنر. به جریان هایی که در بستر فرهنگ به آرامی شکل می گیرند و محو می شوند و گاهی به سوی آینده گسترش می یابند. به استعاره های جدید. به ساختارهای معنا گریز و به ندرت معنا گرا… و در نهایت به تعریف های تازه تر و کارآمد تری که بتوانند سررشته های هنری زیبا، امروزی و ارزشمند را در اختیار ما بگذارند.