روزی که آقا تدارکاتچی جبهه ها شد
به گزارش گروه مقاومت و ایثار پایگاه خبری تحلیلی بیان گلپایگان به نقل از فارس، 26 آبان، یادآور حماسه شگفت اما مظلومانه در تاریخ دفاع مقدس است که کمتر بدان پرداختهشده است. در ماههای اول تهاجم دشمن بعثی به میهن اسلامی و آنگاه که دشمن تا نزدیکی اهواز پیشآمده بود، تهاجم از محور سوسنگرد و رسیدن به جاده اهواز – اندیمشک از این محور، برنامهای برای قطع ارتباط خوزستان با شمال بود و چهبسا اگر این اتفاق رخ میداد، حفظ اهواز و بخش خطه خوزستان غیرممکن یا با هزینه بسیار زیادی همراه میشد.
دفاع جانانه رزمندگان اسلام از سوسنگرد و شکست محاصره این شهر، در آن مقطع با کمترین نفرات و تجهیزات تا جایی که فردی مانند سردار شهید دکتر مصطفی چمران شخصاً در خط درگیری حضور مییافت و مقام معظم رهبری که آن زمان امامجمعه تهران و نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند، شخصاً برای تجهیز محدود مدافعان این بخش از میهن اسلامی تلاش میکردند، روایتی است که از هر زبان که بشنویم، نامکرر است.
حماسه شکست محاصره سوسنگرد و آزادی این شهر مدیون رزمندگان پیشتاختهای از نقاط مختلف میهن اسلامی بود که در آن میان سرداران خراسانی شهید محمد بابا رستمی و نظرنژاد (بابانظر) در کنار شهید دکتر مصطفی چمران نقشی بیبدیل ایفا کردند. از آن حماسه کمابیش از زبان بعضی از رزمندگان آن و از جمله شهید چمران، روایتهایی صورت گرفته است. سردار شهید محمدحسن نظرنژاد هم یکی از فرماندهان این فتح آسمانی بود که در مصاحبهای آن حماسه را به لهجه شیرین خراسانی به تصویر کشیده است. آنچه در پی میآید متن پیاده شده از روایت سردار شهید نظرنژاد از عملیات آزادسازی سوسنگرد است که با اندکی ویرایش تقدیم علاقهمندان حوزه دفاع مقدس میشود.
****
بسمالله الرّحمن الرّحیم لا حول و لا قوّه الا بالله علی العظیم با درود و سلام به امام امّت خمینی کبیر و با درود و سلام به شهدای به خون خفتهٔ ایران علیالخصوص شهدای دشت آزادگان. وقایع عملیات سوسنگرد و بهطور کل چیزهایی که در آن روزگار در این منطقه گذشت از این قرار بود که دشمن بعد از محاصره کامل خرمشهر به این فکر افتاد که باید ارتباط ما را از جنوب به شمال قطع کند و راه دیگری جز با قطع کردن جاده سوسنگرد نبود، چون رسیدن به جاده سوسنگرد و بعد گرفتن پادگان دشت آزادگان و قطع کردن جاده اهواز دزفول اگر به دست عراقیها انجامشده بود، شاید دیگر غیرممکن بود که ما بتوانیم اهواز و یا منطقه خوزستان را بهطور کل حفظ کنیم.
این بود که برادران مسئول به فکر این افتادند که منطقه سوسنگرد را به هر نحو هست حفظ کنند. دشمن هم با تمام توان در این منطقه فعالیت داشت. ما آن زمان مسئول گردان بودیم. با یکی از برادران دیگرمان به نام بزمآرا. مأموریت به ما محول شد که در منطقه سوسنگرد باشیم و از این منطقه حفاظت کنیم و یک گردان هم از ارتش در منطقه فولیآباد مستقر بود؛ این کل نیرویی بود که ما در این منطقه داشتیم و یک مقدار نیروهای مردمی هم که مربوط به (شهید) دکتر چمران بود.
دشمن عواملی در داخل منطقه داشت یعنی در سوسنگرد و درجاهای دیگر. در آن روزگار منافقین و نیروهایی که از جمهوری اسلامی ایران ضربه خورده بودند بهطور فعال برای عراق گزارش تهیه میکردند. ما به این فکر افتادیم که در منطقه چندین عملیات ضربتی داشته باشیم و مسئولین سپاه و بسیج این فکری که برادران رزمنده در منطقه داشتند را تأیید فرمودند و قرار شد که ما در دو طرف جاده سوسنگرد – حمیدیه مستقر باشیم تا زمان مناسب این دشمن را از منطقه بیرون کنیم. عراق هم به فکر این بود که به هر نحوی شده سوسنگرد و جاده سوسنگرد تا حمیدیه را به تصرف دربیاورد.
خوب به خاطر داردم که قبل از محاصره سوسنگرد، دشمن با دو گردان به حمیدیه حمله کرد. حمیدیه در منطقهای است که در سهراهی پادگان دشت آزادگان اهواز و سوسنگرد قرار میگیرد. (دشمن) حرکت کرد تا با دو گردان زرهی این سهراهی را قطع کند. ما هفتادودو نفر به نام هفتادودو تن شهید کربلا آماده شدیم که این منطقه را حفظ کنیم و در مقابل این دو گردان بایستیم. البته این را یادآوری میکنم که این هفتاد و دو نفر کلاً پاسدار بودند، از بچههای خود سپاه بودند که یک مقدار بچههای سپاه حمیدیه بودند و یک مقدار هم از بچههای خراسان که ما دو نفر هم از بچههای مشهد بودیم.
حدود ساعت چهار بعدازظهر دشمن (به) جاده رسید و ما کلاً سلاحی که در اختیار داشتیم، آر. پی.جی بود، قرار شد این هفتاد و دو نفر با آر. پی.جی به جان تانکها بیفتیم. (نبرد) تقریباً تا ساعت نه شب به طول انجامید، بعد از حدود تقریباً هفت، هشت ساعت زد و خورد خیلی شدید، ما توانستیم در بعضی نقاط 30 کیلومتر دشمن را به عقب برانیم که حدود 13 تا 14 تانک در منطقه زده شد و بقیه پا به فرار گذاشتند. بعد که ما از منطقه برگشتیم، اینجا برای ما خیلی عجیب بود؛ فرمانده سپاه حمیدیه وقتی چشمش به من افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد و فرمودند که خبرداری که از بچههای دیگر چند تا برگشتند؟ گفتم من فکر میکنم که همه برگشته باشند، گفت: نه! یک نفر دیگر برگشته. یکی شمایید و یکی او. هفتاد نفرشان در این راه شهید شدند؛ یعنی حفظ منطقه سوسنگرد و دشت آزادگان به این شکل بود.
و بعد برگشتیم به گردان خودمان. نیروهایمان را جمعوجور کردیم و در منطقهای که از دشمن پس گرفته بودیم، مستقر شدیم؛ یعنی در داخل جنگلی که دُب حردان، (کارخانجات لوله) نورد و سوسنگرد را به هم وصل میکند. جاده خاکی که از یک طرف به نورد میآید و از یک طرف به مالکیه و از مالکیه به ازگان و از ازگان به سوسنگرد و هویزه. ما در این منطقه مستقر شدیم. کار ما این بود که عملیاتهای چریکی در این منطقه انجام دهیم. تقریباً ده – دوازده عملیات چریکی انجام دادیم. شبها به سراغ تانکهای دشمن میرفتیم و روزها در داخل جنگل پنهان میشدیم. دشمن بارها این جنگل را با بمب خوشهای مورد حمله قرارداد ولی چون ما زمین را سوراخ کرده بودیم در داخل زمین بودیم، اینها اثر نداشت. تا اینکه دشمن به این فکر افتاد که باید بیاید و جاده را قطع کند، چراکه اگر این کار را نکند، نمیتواند در برابر عملیاتهای چریکی مقاومت بکند. (بنابراین) با دو لشکر به سوسنگرد حمله کرد، شب هشتم محرم بود (سال 1359) آمد و سوسنگرد را کاملاً محاصره کرد. یک لشکر از سمت هویزه آمد، یک لشکر از سمت دهلاویه، که از سمت بستان باشد از جاده سمت کرخه آمد. شهر را کاملاً محاصره کردند. بعد از محاصره شهر سوسنگرد، تقریباً صد نفر از بچههای سپاه و بسیج و نیروهای مردمی در داخل شهر مستقر بودند و از شهر دفاع میکردند و در خارج (شهر) هم ما نیروی آنچنانی نداشتیم که بتوانیم فشار روی دشمن بیاوریم. یادآوری میکنم که از مسئولین، آقای خامنهای رئیسجمهورمان که آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، اینجا نقش بسزایی داشت. ایشان با فرماندهان سپاه که آن روزگار برادر رشید فرمانده عملیات بود – الآن (زمان ضبط مصاحبه) هم فرماندهی نیرو زمینی سپاه هست. ایشان (مقام معظم رهبری) و اینها هماهنگ کردند و قرار شد که همین گردان ما که در منطقه هست با یک گروهان از نیروهای (شهید) چمران این عملیات را انجام بدهند. با امکانات بسیار کمی که دستمان بود. چون در آن زمان بنیصدر فرمانده کل قوا بود، از طرف امام منصوبشده بود و رئیسجمهور بود، ایشان هم مکرر خیانت میکرد، خیانتش هم بر مردم پوشیده نیست.
بعد از بررسی و شناسایی اولیه در منطقه، قرار شد که کار شناسایی این منطقه را ما و بچههای (شهید) چمران انجام دهیم. آن زمان مثل حالا نبود که تشکیلات اینقدر وسیع باشد و مثلاً از اطلاعات عملیات برای شناسایی استفاده کنیم، مسئولان خودشان راه میافتادند توی منطقه و شناسایی میکردند یک روز، دو روز، سه روز، چهار روز و بعد هم عملیات را انجام میدادند. ما از سه محور منطقه را شناسایی کردیم، یکی محور کرخه بود که به سمت (تپههای) اللهاکبر است، یکی هم خود جاده و یکی هم آمدیم از سمت دهکدهای بنام اوزگان این شناسایی را شروع کردیم و بعد از چند روز شناسایی به این نتیجه رسیدیم که اگر از سه محور به دشمن بزنیم، میتوانیم دشمن را عاجز کنیم و بچهها که در داخل شهر هستند با همان امکانات کم از داخل شهر کانال بکنند. قرار شد و این کانال را کندند در آن زمان فیلمش هم نشان داده شد. اینها در بعضی جاها پنج کیلومتر کانال کندند و در داخل دشمن نفوذ کردند. البته این را بگویم که کندن کانال قبل از محاصره کامل شهر بود. دشمن قبلاً سمت اوزگان و سمت دهلاویه را کاملاً در اختیار گرفته بود؛ بعد از تمام شدن کانال، دشمن هم متوجه شد که ما فکر این را داریم که آنها را عقب بزنیم، آمد و شهر را کاملاً محاصره کرد.
ما در شب نهم عاشورا (محرم) عملیات خودمان را آغاز کردیم. دشمن غیر از مسجد جامع و بانک ملی، بقیه شهر را کاملاً در اختیار داشت و کرخه و کرخه نور و تا نزدیکی اللهاکبر و تا حدود هفت کیلومتری شهر حمیدیه را دشمن در اختیار داشت… در شب اول که با اینها برخورد کردیم، فکر کردیم که اینها خودی هستند. حتی یکی از نیروهای ما رفته بود که از بچههای بسیج بود، با اینها شروع کرد به احوالپرسی، عربزبان بود، ایشان رفته بود و به فارسی سلام و علیک کرده بود. یادم هست که هوا سرد بود تقریباً برج نه و ده بود دقیق تاریخش یادم نیست، ولی در شب تاسوعای سال 59 بود. حال احوال کرده بود و بعد ایشان دیده بود اینها دارند عربی صحبت میکنند، یواشیواش خودش را عقب کشیده بود، آنها هم متوجه شدند که اینها فارس هستند و زدوخورد خیلی شدیدی رخ داد که بچههای ما بحمدالله آنجا تلفات ندادند ولی حدود چهار تانک را زدند. روشن شدن (آتش) تانکها خیلی برای ما مسائل پیش آورد، یعنی ما توانستیم کاملاً موقعیت دشمن را در منطقه حس کنیم که در چه نقطهای هست و در چه نقطهای تانکها چیده شده و کجا هست. در ساعت چهار صبح هم ما عملیاتمان را آغاز کردیم.
(فرماندهان) این سه محور، یک محور (شهید) دکتر چمران بود و یک محور هم شهید رستمی بود و یک محور هم ما بودیم که حرکت کردیم. در زمانی که عملیات آغاز شد بچههای ما از نظر تجهیزات و سلاح اولیه آن زمان جز ام.یک و ژ 3 و یک مقدار آر. پی.جی چیز دیگری در اختیار نداشتیم، یک خمپاره 120 داشتیم که فقط 10 تا گلوله داشت. بعد خود آقای خامنهای رفته بودند گویا در پادگان دشت آزادگان بهعنوان تدارکاتچیمان شروع کرده بودند به فعالیت که برای بچهها امکانات و تجهیزات نظامی تهیه کنند، دکتر هم که نماینده دیگر امام بود، در خط مقدم جبهه بود که با برادران دوشبهدوش میجنگیدند. با این وضعی که ما داشتیم و با آن وضعی که آن روز ارتش ما داشت و در دست بنیصدر کثیف گرفتار بود، یکچیز از نظر خیلیها خیلی غیرممکن بود. اینکه ما بتونیم سوسنگرد را آزاد کنیم. از نظر خود ماهم ما که در کردستان و اینوروآنور جنگیده بودیم و مقداری از نظر نظامی چیزی میفهمیدیم برایمان غیرممکن بود که بتوانیم با سیصد نفر در مقابل دو لشکر (بایستیم)، – همه میدانند که لشکرهای کلاسیک جهان ده تا دوازده هزار نیرو دارند، یعنی حدود بیست و چهار هزار نیرو میشد و سیصد تانک – یکچیز غیرممکن به نظر میآمد.
خلاصه لحظه موعود فرا رسید که بزنیم به دشمن. تا آن لحظه من با خودم فکر میکردم که غیرممکن است. از سمت چپ جاده حرکت کردیم، وقتی میخواستیم حرکت کنیم، به شهید رستمی گفتم که آتش پشتیبانی ما از کجا میآید؟ ایشان گفت که خدا از بالا میفرستد، شما غصه آتش پشتیبانی را نخورید. گفتم خوب توپخانهای، چیزی در اختیار ما هست؟ گفت: خیر، فقط آن توپخانهای که در اختیار ما هست، مافوق همه توپخانههاست و آن توپخانه در اختیار خداوند متعال است، مطمئن باش کمکمان میکند. اگر توکل به خدا داشته باشیم، یک لشکر، دو لشکر و سه لشکر و پنج لشکر، در مقابل لشکر خدا هیچ است و مطمئن باش که امروز و امشب به کمکمان خواهد آمد، چون ما برای رضای خدا میجنگیم و حرکتمان برای رضای خداست و حرکت دشمن برای رضای شیطان است و برای حب نفس است. این میخواهد یک مملکتی را از بین ببرد، یک جایی را از بین ببرد و یک تعدادی از مسلمین را نابود کند، ولی ما برعکس میخواهیم حتی به مردم منطقه، شخصیت بدهیم، انقلاب ما اینجوری است.
بعدازاین صحبتها، ماهم برای بچهها صحبت کردیم، و بچهها اشکریزان، فقط توکلشان به خدا و امام زمان بود، حرکت کردیم. تجهیزات هم نداشتند. خوب به یاد دارم عملیات در ساعت چهار صبح آغاز شد. بیسیم نداشتیم، (هر یک از فرماندهان) یک عدد بیسیم داشتیم که با (شهید) دکتر چمران و شهید رستمی تماس داشتیم، دیگر مرکز بیسیمی وجود نداشت که ما با مرکز تماس بگیریم، و هماهنگ بکنیم. دستههایی هم که با ما بودند، بیسیم نداشتند. این نیرو قاطی شدند داخل دشمن. تقریباً ساعتهای هشت و نیم، نه بود که با شهید رستمی، تماس گرفتم، ایشان فرمودند که نیروهایت کجاست؟ گفتم والله من خودم هم گیجم، نمیدانم کجا هستند، چون بیسیم که ندارند که ما با اینها تماس بگیریم. نیرو همینطور در داخل دشمن است، دارند کار خودشان را انجام میدهند. بعد ما متوجه شدیم با قدرت خدا، یک سازماندهی شده بود بهصورت مثلثی و از هر نقطهای که دشمن حرکت کرده بود، چهار تا از بچههای آر. پی.جی ما جلوتر حرکت کرده بود، یعنی نیروها خودشان پشتبهپشت هم داده بودند و در داخل دشمن یک موضعی دایره شکل و در بعض نقطهها بهصورت مثلث سهگوش باز شده بود، خیلی جالب بود و بعد این برنامه که پیش آمد، متوجه شدم بچهها بهطور کامل دارند کار خودشان را انجام میدهند و الحمدالله دشمن هم متلاشیشده بود. دیگر سازماندهی دشمن بههمخورده بود، مرکز فرماندهیشان از بین رفته بود و فرمانده یکی از لشکرهایشان که در منطقه داشت نیروهایش را هدایت میکرد، پی.ام.پیاش را زده بود تو یک کانالی، رویش خار ریخته بود و بعد باحالت اضطراب، با سروصدای زیاد در آنجا داشت نیروهایش را هدایت میکرد که بچهها متوجه شدند و با یک آر.پی.جی که ما زدیم این پی.ام. پی منهدم شد و فرمانده هم از بین رفت، این بود که ارتش عراق بهطور کامل تعادلش به هم خورد و یکی از فرماندهان لشکرشان هم زخمی شد که بردند و در بغداد از بین رفت و بهطور کامل اینها عقبنشینی کردند تا نزدیکی هویزه و ما در آن منطقه مستقر شدیم.