امروز : یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳

تاریخ خبر : ۹۳/۰۸/۲۳
کد خبر : 11370
چاپ خبر :
نقدی بر فیلم ضدایرانی رقاص بیابان

وقتی رقصیدن وسط خیابان، مهمترین مطالبه معترضین به انتخابات 88 معرفی می شود

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیان گلپایگان به نقل از مشرق محمد صادق باطنی ، فیلمساز، منتقد و برگزیده چهارمین جشنواره فیلم عمار در بادداشتی به بررسی و نقد فیلم ضدایرانی و حامی فتنه(رقاص بیابان) پرداخته است که این روزها به صورت گسترده و همراه با چند فیلم ضد ایرانی دیگر در حال اکران است:

«آزادی» یکی از قدیمی ترین، کلیدی ترین و تکرار شده ترین مطالبات مخالفان جمهوری اسلامی ایران از جمهوری اسلامی ایران است. به زعم مخالفان جمهوری اسلامی، ایران از ابتدای پیروزی انقلاب تا کنون هیچ گاه آزاد نبوده است. آنها ایران را به این دلیل جایی برای ماندن نمی دانند که نمیشود در ذیل حکومتِ آن «آزادانه» زندگی کرد. اما به راستی منظور اصلی این مخالفان از «آزادی» چیست؟ این آزادی تا کجاست و احیانا به چه حدود و ثغوری محدود می شود؟

چندی پیش در تاریخ 3 جولای 2014، فیلمی انگلیسی در آلمان رونمایی شد به نام «رقاص بیابان» (Desert Dancer)، دی وی دی این فیلم پس از نمایش در جشنواره استکهلم سوئد، به تازگی (5 نوامبر) توزیع جهانی شده است، آن هم به طرزی سوال برانگیز و غیرحرفه ای در زمانیکه قرار است اکران فیلم حدودا 3 ماه دیگر (20 مارچ 2015) در سینماهای امریکا آغاز شود.

1 (2)
داستان فیلم که به زعم سازندگانش بر اساس داستانی واقعی است، بر اساس زندگی یک جوان ایرانی به نام «افشین غفاریان» (با بازی ریسه ریتچرِ که پیش از این در فیلم شاهزاده پارسی هم بازی کرده) است. افشین که مشهدی است از دوران کودکی به رقص علاقه مند بوده و ممنوعیت رقص در ایران مانع رشد و پیشرفت او در این زمینه می شود. این جمله بارها و بارها در این فیلم تکرار می شود که «رقصیدن در ایران ممنوع است»! افشین به هر ضرب و زوری شده یک استاد هنر و رقص پیدا می کند و تحت تعالیم او در «مرکز هنری صبا» رقصیدن را می آموزد. تا اینکه یک روز بسیجی ها می ریزند و کلاس استاد را تعطیل می کنند و شیشه های آن را می شکنند و به وی برچسب جاسوس امریکایی بودن می زنند. وقتی افشین با این صحنه مواجه می شود از استادش می پرسد که چرا آنها (بسیجی ها) از ما متنفرند؟ استادش در پاسخ می گوید: «به خاطر اینکه ما هنر را می آموزیم و آموزش می دهیم.» و باز هم این جمله در جای جای فیلم تکرار می شود که «جمهوری اسلامی از هنر و هنرمند متنفر است»!

در ابتدای فیلم وقتی مادر افشین (با بازی نازنین بنیادی) با دستهای سرخ و خط کش خورده پسرش مواجه شده و متوجه می شود که پسرش به خاطر رقصیدن در سر کلاس این بلا به سرش آمده، او را برای همیشه از بسیجی ها انذار می دهد و می گوید: «بسیجی ها که نیروهای وفادار به رژیم هستند از هیچ کس نمی ترسند، هر وقت آنها به سمتت آمدند فرار کن».

2
مان می گذرد و در سال 1388 افشین در دانشکده هنر دانشگاه تهران قبول می شود. نکته جالب اینجاست که وقتی افشین با آغاز سال تحصیلی وارد تهران می شود، از همان ابتدا مواجه می شود با هواداران سبزپوشِ میرحسین موسوی! و گویا برای کارگردانِ این داستانِ به ظاهر واقعی، اصلا مهم نبوده که آغاز سال تحصیلی در مهرماه است و آغاز فعالیت های انتخاباتی و کمپینهای تبلیغاتی از ابتدای فروردین بوده است و افشین تمام ایام تحصیل خود در دانشگاه را مقارن با ایام پیش و پس از انتخابات 88 می گذراند! مثل این اشتباهات زمانی و مکانی و عدم شناخت از بدیهیات تقویمی و جغرافیایی و مردم شناسی مردم ایران، آنقدر در این فیلمِ 4 میلیون دلاری زیاد است که حقیقتا فیلم را برای یک مخاطب ایرانی به ژانر کمدی تقلیل می دهد، گرچه مخاطب خارجی چندان این اشتباهات را درک نمی کند.
حال افشین که در این سالها توانسته است از طریق یوتیوب و ماهواره و تماشای رقصهای مایکل جکسون، پینا باوش و چند رقاص معروف دیگر، توانایی خود را در «قر دادن» افزایش دهد، به همراه تعدادی از دوستان هم دانشگاهیش تصمیم می گیرد تا یک گروه زیرزمینی رقص راه بیاندازد، در این بین دختری به نام الهه (با بازی فریدا پینتو) که مادرش پیش از انقلاب در یک گروه بین المللی «باله» فعالیت میکرده، به گروه اضافه شده و افشین به او علاقه مند می شود و با هم به کلوبهای شبانه زیرزمینی تهران می روند.
3 (1)
تا اینکه یک روز یکی از اعضای گروه به بقیه می گوید که: «این رقصیدن ما تا زمانیکه کسی نتواند آن را ببیند و مخاطبی نداشته باشیم هیچ فایده ای ندارد!» و اینگونه می شود که نقشه اجرای یک نمایش رقص در بیابان به ذهن آنها متبادر می شود. برای آنها بیابان جایی است که «نه دیگر خبری از رژیم است و نه دیگر کسی می تواند آنها را پیدا کند.»

به این ترتیب افشین و دوستان نقشه ای می ریزند برای قر دادن در بیابان و بردن دوستانشان به آنجا به عنوان تماشاگر. نقشه ای که به شدت شبیه به نقشه فرار از زندان است و از جایی به بعد صحنه های جالبی از تعقیب و گریز را با خود به همراه دارد. یکی دیگر از اشتباهات فیلم هم همینجا رقم میخورد، آن هم جایی که فاصله تهران و بیابان بسیار نزدیک جلوه داده می شود و هر کس اراده می کند به سرعت به بیابان می رسد و بار دیگر کم اطلاعی سازندگان فیلم از جغرافیای ایران خودنمایی می کند. نکته اینجاست که اگر کسی واقعا فضای این روزهای دانشگاهها را درک کرده باشد، چندان برایش برگزاری اردوهای مختلط در خارج تهران عجیب جلوه نمی کند، اردوهایی که بی هیچ نظارت و قاعده ای بارها و بارها به صورت آزادانه در همه جای کشور و حتی خارج کشور برگزار می شود و کسی هم متاسفانه مانعی پیش پای برگزار کنندگان این اردوها نمی گذارد.
یکی از عجایب فیلم دقیقا در همین گره اصلی داستان رقم می خورد، جایی که همه این تلاشها برای رقصیدن در وسط بیایان، با این دلیل پیگیری می شود که افشین و دوستانش می خواهند نمایششان تعدادی مخاطب (حدود 20 نفر) داشته باشد، و همه این تلاشها در حالی رقم می خورد که در کلوبهای شبانه زیرزمینی چند صد نفر آمادگی این را داشتند که مخاطب نمایش قر دادن افشین و دوستانش باشند و با این وجود افشین به بهانه آزادی نداشتن در جمهوری اسلامی راهی سخت و عجیب یعنی قر دادن در بیایان را انتخاب می کند! دروغ بودن و مسخره بودن این بخش از فیلم زمانی بیشتر به چشم می آید که اتفاقا پیش از انتخابات 88 و در زمان تلاش افشین و دوستانش برای «قر دادن در وسط بیابان»، به اذعان بی بی سی: «خیابانهای تهران به یک پارتی شبانه تبدیل شده بود» و جوانهای طرفدار نامزدهای مختلف انتخابات، روزها و شبهای منتهی به انتخابات به خیابانها می ریختند و شادی و پایکوبی می کردند و با آزادی تمام با یکدیگر بحثهای انتخاباتی انجام می دادند و از آزادی های مدنی خود لذت می بردند.

پایان اجرای نمایش «قر دادن در بیابان» همزمان می شود با اعلام نتایج انتخابات 88 و اعتراض میرحسین موسوی به نتایج انتخابات و به خیابان ریختن هواداران وی، در 30 دقیقه پایانی فیلم، شاهد مظلومیت معترضین سبزپوش و وحشی گری نیروهای لباس شخصی بسیجی هستیم که به طرز بی قاعده ای خشن جلوه می کنند. سرانجام افشین در یکی از این درگیریهای خیابانی دستگیر می شود و گونی به سر، توسط بسیجی ها دوباره به یک بیابان برده می شود. وقتی بسیجی ها متوجه می شوند که افشین هنرمند است، در راستای تنفرشان از هنر تصمیم می گیرند که افشین را به ضرب گلوله آن هم در وسط صحرا بکشند!! ولی در یک تعقیب و گریز خنده دار افشین موفق می شود که از چنگال بسیجی ها فرار کند.

حال افشین که لو رفته است دیگر نمی تواند در ایران باقی بماند، پس با پاسپورت یکی از دوستانش به عنوان یک هنرمند تئاتر و تحت نظارت ماموران امنیتی ایران از کشور خارج شده و راهی پاریس می شود. در پاریس، به ناگهان بر روی سن تئاتر و جلوی دید ماموران امنیتی (که افشین را با دوستش اشتباه گرفته اند و هویت واقعی او را نمی شناسند) افشین بیانیه ای بدین شرح را قرائت می کند: «من افشین غفاریان هستم، من شهروند ایرانی ام، من یک رقاصم، دولت من به مردمش اجازه نمی دهد که آزاد باشند، در کشور من حتی رقصیدن هم ممنوع است، من حقوقم را می خواهم، من آزادی می خواهم» و در این لحظه یاد حرفهای الهه می افتد که به او گفته بود: «هیچ چیز رقصیدن نمی شود!» و به عنوان رقصیدن، شروع می کند به اجرای یک نمایش با موضوع محدودیتهای موجود در کشور ایران بر روی سن تئاتر. پایان بندی فیلم هم با تصویر به پاخواستن تماشاچیان تئاتر (که به صورت اتفاقی معلم رقص سابق افشین هم در بین آنهاست!) و نشان دادن دستهایشان به نشانه پیروزی به اتمام می رسد.
3 (2)
در تحلیل ساختاری فیلم نکاتی چند به نظر می رسد. نخست اینکه فیلم با وجود بودجه 4 میلیون دلاری به طور کامل تلویزیونی تولید شده است، دوربین فیلم برخلاف آنچه از چنین فیلمی انتظار می رود در اکثر اوقات مدیوم است و همین مدیوم باعث عدم باورپذیریِ طراحی صحنه های فیلم از موقعیت های داخل ایران می شود، تا جایی که شما حتی یک نمای باز از دانشگاه تهران، خیابانهای تهران و اعتراضات خیابانی مشاهده نمی کنید. طراحی صحنه فیلم هم به شدت اولیه است و کارگردان حتی نتوانسته یک نمای باز از سر در دانشگاه تهران (که یکی از معروفترین جلوه های ایران در دنیاست) و یا نمایی باز از شهر تهران (که با یک عکس یا فیلم آرشیوی به سبک دیگر فیلمهای تاریخ معاصر می شد سر و تهش را هم آورد) تولید یا استفاده کند؛ شاید یکی دیگر از ضعفهای طراحی صحنه فیلم هم به این برگردد که کل فیلم در انگلستان تصویربرداری شده است.
5 (2)
تدوین فیلم هم با تمام تلاشهایی که کرده نتوانسته ضعفهای فیلمنامه را پوشش دهد. فیلمنامه ای که در آن خط زمان تقریبا بی معناست، تحولها به صورت لحظه ای و تصنعی اتفاق می افتد، چینش وقایع بسیار غیرمنطقی است و شخصیتهای فیلم هم به مدد بازی های ضعیف بازیگران، حتی به تیپ هم نزدیک نشده اند. در بین شخصیتهای فیلم هم بدترین نقش را بازیگران بسیجی بازی کرده اند و به طرز بسیار مصنوعی و غیرقابل باوری به زور تلاش کرده اند که بی رحم و خشن و بی منطق و ضدهنر جلوه کنند. یکی دیگر از عوامل کمدی کننده فیلم برای مردم ایران (و حتی شاید برای انگلیسی زبانها) هم زبان فیلم است. به طوری که در تمام طول فیلم همه به طور کامل و با لهجه ای ضعیف (که ناشی از غیر انگلیسی زبان بودن اکثر بازیگران فیلم است) به زبان انگلیسی تکلم می کنند و فقط کلمه «سلام» را به زبان فارسی می گویند. در کل در ساختار هم به مانند محتوا، با یک فیلم بسیار ضعیف و درجه سوم مواجهیم که شاید سهم عمده ای از ایرادات فیلم به کارگردان تازه کار آن «ریچارد ریموندِ» انگلیسی برگردد که تا پیش از این مهمترین کارهایش در قالب «فیلم کوتاه» بوده اند و نمیدانسته که با 4 میلیون دلار چگونه بایست تصویری غیرکاریکاتوری و حداقل قابل قبول برای خودشان بیافریند.

آنچه بعد از تماشای این فیلم به شدت به چشم می خورد این است که کارگردانِ آن بارها و بارها فیلمهایی همچون بدون دخترم هرگز، سنگسار ثریا میم، آرگو و سیریانا را دیده است و هر گوشه ای از فیلمش را از یکی از این آثار گرته برداری کرده است، به امید آنکه همچون آثار ضدایرانی قبلی، جشنواره های اروپایی و امریکایی به او و فیلمش هم اقبالی نشان دهند. از دیگر تم های کلیشه ای فیلم که تقریبا در همه فیلمهای ضد ایرانی مشاهده می شود پایان بندی فیلم است که با فرار قهرمان داستان به غرب جمع بندی می شود، مثل آنچه که در انتهای بدون دخترم هرگز، آرگو، سیریانا و تا چند روز دیگر فیلم گلاب اتفاق افتاده است.

برخی از ویژگی های جمهوری اسلامی ایران که بعد از دیدن این فیلم قرار است در ذهن مخاطب ثبت شود از این قرار است:

1- همه مردم ایران از این دو دسته خارج نیستند: 1) سبزهای رقاص معترض به وضعیت آزادی در ایران، 2) بسیجی های مزدور، بی رحم، وحشی و بی منطق،

2- تعدد وجود گروه های هنری که به دلیل نبود آزادی و نفرت جمهوری اسلامی از هنر و هنرمند به زیر زمین پناه برده اند،
3- تعدد وجود ماهواره بر پشت بامهای مردم ایران و تاثیرپذیری مردم از پیامهای منتشره توسط شبکه های ماهواره ای و رسانه های غربی،
4- خیابانهایی که همیشه پر است از معترضین به نظام،
5- مزدوران بسیجی که همه جا هستند و همیشه در کمین ضدانقلاب نشسته اند،
6- محدودیت بین روابط دختر و پسر و محدودیتهای پوشش برای زنان،
7- ممنوعیت رقص به عنوان یکی از بزرگترین ایرادهای جمهوری اسلامی،
8- مخالفت همه دانشجویان با جمهوری اسلامی به غیر از به ظاهر دانشجویان بسیجی و مزدور.

5 (1)
بدون شک فیلم «رقاص بیابان» با توجه به محتوای سطحی و ساختار ضعیفش، به خودی خود به هیچ وجه فیلم مهمی نیست، ولی وقتی این فیلم قابل مطالعه و بررسی می شود که اولا بدانیم نخستین فیلمی است که در غرب راجع به فتنه 88 ساخته شده است، ثانیا حواسمان باشد که توزیع جهانی دی وی دی این فیلم به صورت اتفاقی تقریبا همزمان با رونمایی فیلم ضدایرانی گلاب (که آن هم راجع به فتنه 88 است و 14 نوامبر یعنی سه روز پس از نگارش این متن) و در امری نادر سه ماه پیش از اکران در امریکا صورت می گیرد، ثالثا فیلمهای متعدد دیگری هم در راستای فتنه 88 ایران در کشورهای غربی و به ویژه امریکا و همچنین در ایران در حال تولید است و رابعا در ایران نیز عده ای باز به صورت کاملا اتفاقی! در حال تلاشند تا اکران فیلم «عصبانی نیستم» (به عنوان فیلمی که ماجرای فتنه 88 را کاملا وارونه و علیه نظام بازنمایی می کند) دقیقا همزمان با آغاز توزیع جهانی DVD فیلم رقاص بیابان و اکران جهانی فیلم گلاب صورت پذیرد.
6
نقدا از قید همزمانی توزیع و اکران دو فیلم غربی و تلاش برای اکران یک فیلم ایرانی در وارونه جلوه دادن وقایع فتنه 88 بگذریم که مجالی مفصل¬تر می طلبد و چند روز دیگر همزمان با اکران فیلم گلاب بیشتر می توان به این موضوع پرداخت.

بازگردیم به پاراگراف ابتدایی این متن و سوالی که پرسیده بودیم: «به راستی منظور اصلی مخالفان جمهوری اسلامی از آزادی چیست؟ این آزادی تا کجاست و احیانا به چه حدود و ثغوری محدود می شود؟» دیدن آثاری همچون رقاص بیابان، که واقعیتی است زاییده¬ی ذهن برخی از همین مخالفان، ما را به سمت یافتن این سوال هدایت می کند. آری آزادی مدنظر این مخالفان به جلوه هایی همچون «توانِ قر دادن در وسط خیابان»، «معاشرت جنسی یا جنس مخالف در وسط خیابان»، «کشیدن مواد مخدر در وسط خیابان»، «برهنگی در وسط خیابان»، «الکل مصرف کردن در وسط خیابان»، «گریبان دریدن، داد زدن، حرکات شنیع کردن و فحش دادن در وسط خیابان» و رفتارهایی از این دست محدود می شود. در واقع آنچه امثال افشین غفاریان حاضرند به خاطر رسیدن آن حتی سرزمین مادری شان را هم به حراج بگذارند، آرزویی است در همین حد: «قر دادن در وسط خیابان» و مهمترین مشکلشان با جمهوری اسلامی این است که، این آزادی را از آنها سلب کرده است. در واقع این افرادِ به ظاهر آزادی خواه، حاضرند همه چیزشان را فدا کنند تا به آزادی واقعی شان یعنی «بی قید و بندیِ جنسی» برسند. برای اینها اساسا چیزی به نام وطن و میهن وجود ندارد، وطن آنها جایی است که بشود در آن آزادانه رقصید، معاشرت جنسی داشت و الکل مصرف کرد.

به نظر می رسد فتنه گرانی که ادعا می کنند دلیل اعتراضاتشان چیزی جز «قر دادن در وسط خیابان یا بیابان» بوده است، بایست در مقابل چنین بازنمایی غلطی از آزادی خواهیِ مقدسشان موضعگیری کنند و اگر اینگونه نمی کنند، دیگر داعیه وطن پرستی و میهن دوستی را بر زبان نیاورند و بدون حرص خوردن های بی فایده و به زحمت انداختن دیگران، صرفا قدری در انتخاب وطن محبوب و مطلوبشان بیشتر دقت کنند.

* محمدصادق باطنی
Cloob Facenama Facebook Twitter artabaz Digg Stumble Upon
نظرات

دیدگاه شما

تبلیغات