چاپ خبر

خبرگزاری بیان گلپایگان

اخبار شهرستان گلپایگان و اخبار مهم کشور و جهان

فتح خون (روایت محرم)

پایگاه خبری تحلیلی بیان گلپایگان به نقل از مشرق نیوز در این سلسله مطالب به معرفی کتاب‌هایی خواهیم پرداخت که به زندگی و شهادت حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران باوفایش می‌پردازند. برخی از این کتب، قدیم التألیف هستند و بعضی دیگر در سال‌های اخیر نگارش و نشریافته‌اند.إن شاء الله تعالی در ضمن معرفی و بررسی روش نویسنده، قسمتی از کتاب را نیز نقل خواهیم کرد.

******

سید مرتضی آوینی به سال 1366 متنی را در 10 فصل در ایام محرم به نگارش درآورد که ناتمام ماند. احتمالاً ایشان می‌خواست این متن را مبنای ساخت فیلم مستندی قرار دهد که میسر نشد. خانواده‌اش بعد از شهادت وی، آن متن را در لابه‌لای اوراق او یافتند. هرچند خود سیدمرتضی دو فصل از آن متن را در زمان حیاتش ویرایش کرده و در ماهنامۀ سوره و فصلنامۀ کتاب مقاومت به چاپ رسانده بود.

متن کتاب از دو بخش درهم‌تنیده، تشکیل یافته است. در بخش اصلی، تاریخ کربلا (از زمان شهادت امام حسن ع تا روز عاشورا) مرور می‌شود و در بخش دوم، «راوی» وقایع تاریخی را تفسیر می‌کند. یکی از منابع اصلی کتاب در بخش تاریخ، کتاب «پس از پنجاه سال» نوشتۀ سید جعفر شهیدی (انتشارات امیرکبیر، 1358) بوده است.

این کتاب به گواه اکثر خوانندگان منظری تازه به تاریخ کربلا گشوده و ادبیات پختۀ متن، زیبایی کتاب را دو چندان کرده است.

فتح خون (روایت محرم)

فهرست کتاب

این کتاب از ده فصل تشکیل شده است و فصل آخر، ناتمام است.

1. آغاز هجرت عظیم

2. کوفه

3. مناظرۀ عقل و عشق

4. قافلۀ عشق در سفر تاریخ

5. کربلا

6. ناشئه اللیل

7. تمییز خبیث از طیّب

8. غربال دهر

9. سیارۀ رنج

10. تماشاگه راز

فتح خون (روایت محرم)

دو بریده از کتاب

الف. نیم قرن بعد از رسول خدا(ص)

فتح خون با سخنان «راوی» و با این جملات آغاز می‌شود:

راوی

در سنۀ چهل و نهم هجرت، ‌هنگام شهادت امام حسن مجتبی، ‌دیگر رویای صادقۀ پیامبرِ صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی کرسی خلافت انسان کامل، اریکه‌ای بود که بوزینگان بر آن بالا و پایین می‌رفتند. روز بعثت، به شام هزار ماهه سلطنت بنی‌امیه پایان می‌گرفت و غشوۀ تاریک شب، پهنه‌ای بود تا نور اختران امامت را ظاهر کند، و این است رسم جهان: روز به شب می‌رسد و شب به روز. آه از سرخیِ شفقی که روز را به شب می رساند!

بخوان قل اعوذ برب الفلق، که این سرخی ازخون فرزند رسول خدا، حسین بن علی، رنگ گرفته است. و امام حسن مجتبی نیز با زهری به شهادت رسید که از انبان دغل‌بازی معاویه بن ابی‌سفیان بیرون آمده بود، اگر چه با دست «جعده» دختر «اشعث بن قیس»

آه از سرخی شفقی که روز را به شب می رساند و آه از دهر آنگاه که بر مراد سِفلگان می‌چرخد!

نیم قرنی بیش از حجه الوداع نگذشته است و هستند هنوز ده‌ها تن از صحابه‌ای که در غدیر خم دست علی را در دست پیامبر خدا دیده‌اند و سخن او را شنیده، که «من کنت مولاه فهذا علی مولاه….»

اما چشمه‌ها کور شده‌اند و آینه‌ها را غبار گرفته است. بادهای مسموم نهال‌ها را شکسته‌اند و شکوفه‌ها را فرو ریخته‌اند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشه‌زار گسترده‌اند. آفتاب، محجوب ابرهای سیاه است و آن دود سنگینی که آسمان را از چشم زمین پوشانده… و دشت، ‌جولانگاه گرگ‌های گرسنه‌ای است که رمه را بی‌چوپان یافته‌اند.

عجب تمثیلی است اینکه «علی مولود کعبه است»… یعنی باطن قبله را در امام پیداکن! اما ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ‌هایش را می‌پرستند. تمامیت دین به امامت است، اما امام تنها مانده و فرزندان امیه از کرسی خلافت انسان کامل تختی برای پادشاهی خود ساخته‌اند. نیم قرنی بیش از حجه الوداع و شهادت آخرین رسول خدا نگذشته، آتش جاهلیت که در زیر خاکستر ظواهر پنهان مانده بود بار دیگر زبانه کشید و جنات بهشتی لااله الا الله را در خود سوزاند.

جسم بی‌روح جمعه و جماعت همۀ آن چیزی بود که از حقیقت دین برجای مانده بود، اگرچه امام جماعت این مساجد «ولید» ،‌ برادر مادری خلیفه سوم باشد که از جانب وی حاکم کوفه بود. بامدادان مست به مسجد رود و نماز صبح را سه رکعت بخواند و سپس به مردم بگوید: «اگر می‌خواهید رکعتی چند نیز بر آن بیفزایم؟!» … اما عدالت که باطن شریعت است و زمین و زمان بدان پابرجاست، گوشۀ انزوا گرفته باشد. نه عجب اگر در شهر کوران خورشید را دشنام دهند و تاریکی را پرستش کنند!

آنگاه که دنیا پرستان کور، والی حکومت اسلام شوند کار بدینجا می‌رسد که در مسجدهایی که ظاهر آن را بر مذاق ظاهرگرایان آراسته‌اند، در تعقیب فرایض، علی را دشنام می‌دهند. و این رسم فریبکاران است:‌ نام محمد را بر مأذنه‌ها می‌برند، اما جان او را که علی است، دشنام می‌دهند.

تقدیر اینچنین رفته بود که شب حاکمیت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخی این شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد. جاهلیت بلد میتی است که در خاک آن جز شجره زقّوم ریشه نمی‌گیرد. اگر نبود کویر مردۀ دل‌های جاهلی، شجرۀ خبیثۀ امویان کجا می‌توانست سایۀ جهنمی حاکمیت خویش را بر جامعه اسلام بگستراند؟

فتح خون (روایت محرم)

ب. دردی از شمشیر نخواهید چشید!

یکی از نکات جالب توجه کتاب فتح خون، نقل بشارت زیبای پیامبر اکرم(ص) به امام حسین(ع) و یارانش است که حضرت سیدالشهدا در آخرین سخنان خود در شب عاشورا به یاران خود ابلاغ کرد؛ اینکه آنها دردی از شمشیر و نیزۀ دشمنان نخواهند چشید. فصل هفتم کتاب، با این بخش به پایان می‌رسد:

امام فریاد کرد: «وای برشما! چه بر شما رفته است که سکوت نمی‌کنید تا سخنم را بشنوید؟ حال آنکه من شما را به سَبیلِ الرَّشاد می‌خوانم و آن که مرا اطاعت کند از هدایت یافتگان است و آن که عصیان ورزد، از هلاک شدگان. و اینک همۀ شما بر من عصیان کرده‌اید و قولم را نمی‌شنوید، چرا که گناه، باران عطیّات خدا را بر شما بریده است و شکم‌هاتان از حرام پر شده و خداوند قفل بر دل‌هاتان زده است. وای بر شما! چرا سکوت نمی‌کنید؟! چرا گوش نمی‌سپارید؟…»

سخن چون بدینجا رسید ،‌آنان یکدیگر را به ملامت گرفتند و گرداب سکوت یکباره همه صداها را در خود بلعید. جماعتی مانند آنان همچون گوسفندهایی ابله چشم به یکدیگر دارند و طعمه‌های گرگ فتنه غالباً همینانند.

برقی از غضب خدا چون صاعقه فرود آمد و زمین را لرزاند و باران سرازیر شد… اما باران را در خارستان کویری دل‌های مرده چه سود؟ امام به خشم آمده است و سخنانش صاعقه‌ای است که زمین را به تازیانه آتش گرفته است. چه سرهایی که به زیر افتاده است و چه دل‌هایی که از خوف می‌لرزد! اما آنان کور موش‌هایی هستند که ازخوف رعد به اعماق تاریک سوراخ‌هایشان پناه می‌آورند و می‌گریزند. خشم امام ، خشم خداست، اما این نه آن خشمی است که بلا را نازل کند، خشمی است که پدران مهربان با فرزندان گستاخ خویش دارند آنگاه که از همه لطایف الحیل مأیوس شده‌اند.

امام هنوز پرهیز دارد از آنکه شمشیر را در میان نهد. جنگ هنگامی درگیر می‌شود که تمییز حق از باطل به تمامی انجام شده باشد. هنوز حُر و سعد و ابوالحتوف در میان این جماعتند. شاید تازیانه صاعقه صخره‌های سخت قلب‌هایشان را بشکافد و چشمه‌ای از اشک بیرون بجوشد. مگر صخره‌ای هم هست که از سینه‌اش راهی به آب‌های زلال زیر زمین نباشد؟ مگر چشمی هم هست که نگرید؟ مگر قلبی هم هست که با گریه پاک نشود؟

«… سیاه باد رویتان که شمایید طاغوت‌های امت! شمایید احزابی که چون شجرۀ خبیثه، ریشه در خاک ندارند؛ شمایید آنان که حبل المتین قرآن را رها کرده‌اند و اکنون دیگر ریسمانی نمی‌یابند که آنان را از چاه گمراهی بیرون کشد؛ شمایید اخلاط سینۀ شیطان که بیماری‌های سیاه را در زمین پراکنده می‌دارید؛ شمایید مجمع گناهان و تحریف کنندگان قرآن؛ شمایید آنان که شعله نوربخش سنت‌ها را خاموش می‌خواهند؛ شمایید قاتلین فرزندان انبیاء و هالکین عترت اوصیاء؛ شمایید آنان که زنازادگان را به نسب می‌رسانند و مؤمنین را آزار می‌کنند؛ شمایید فریاد ائمه مستهزئین، آنان که قرآن را تکه‌تکه کرده‌اند و از آیات، بعضی را پذیرفته‌اند و بعضی را رها کرده‌اند… شمایید که معتمد ابن‌حرب [ابوسفیان] و شیعیانش هستید ولکن ما را تنها رها می‌کنید، که والله خذل و بی‌وفایی در میان شما خویی است پسندیده که عروقتان بر آن استواری یافته، ساقه‌ها و شاخه‌های شجره وجودتان آن را به ارث برده، دل‌هاتان با آن رشد کرده و سینه‌هاتان از آن مستور است. شما به شجرۀ خبیثه‌ای می‌مانید که میوه‌اش گلوگیر باغبان، اما در کام غاصبش شیرین باشد… هان! لعنت خدا بر پیمان‌شکنانی که سوگند پیمان خویش را بعد از توکید می‌شکنند، حال آنکه شما خدا را بر کار خود کفیل گرفته بودید. و شما، والله همان پیمان شکنانی هستید که در قرآن مذکور افتاده است. بدانید که ابن‌زیاد، آن زنازاده‌ای که پدرش نیز زنازاده است، مرا به این دو راهی کشیده که یا شمشیر و یا ذلت. و هیهات منّا الذّله؛ دور است از ما ذلت که خدا و رسولش و مؤمنین و نیز دامن‌های پاک و طاهر مادران، دماغ‌های غیرتمند و نفوس پدران، ابا دارند از آنکه ما طاعت لئیمان را بر قتلگاه بزرگواران ترجیح دهیم. اکنون زنهار که من از عهدۀ همه آنچه در مقام عذر و انذار بر گرده داشتم برآمده‌ام و اکنون، هر چند با قلّت یاران و خَذلان یاوران، برای جنگ آماده‌ام.»

آنگاه امام دست‌های بلند خویش را برآسمان برافراشت و گفت: «خدایا، قطرات باران را بر آنان حبس کن و آنان را همانند قوم یوسف به قحط‌سال‌هایی هم آنچنان گرفتار کن و بر سرشان آن غلام ثقفی را مسلط کن که از کاسه‌های تلخ ذلت سیرابشان کند و در میان آنان کسی را باقی نگذارد جز آنکه در برابر قتلی به قتل برساند و یا در برابر ضربتی، ضربتی زند و اینچنین انتقام من و دوستانم و اهل بیت و شیعیانم را از اینان بازستاند، که ما را تکذیب کردند و واگذاشتند، و تویی آفریدگار ما که بر تو توکل می‌کنیم و صیرورت ما به جانب توست.»

فتح خون (روایت محرم)

راوی

بحرِ مسجور غضبِ خداوندِ منتقم در التهابِ اشتعال است و هنوز خون سید الشهدا بر قتلگاه جاری نشده، بال‌های سیاه نفرین، همانند سایه‌ای ضخیم، آسمان مدینه و مکه و کوفه و شام را از نگاه کرَم و رحمت خدا پوشانده‌اند. آه! این خداست که چهرۀ صبر از امت محمد(ص) پوشانده و باطن غضب خویش را آشکار می کند. آه از آن هنگام که عالم خلقت یکسره بر انتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند، که او وارث خلافت انسان کامل است و انسان کامل، دایره‌دار طواف تسبیحی عالم وجود. آه از آن هنگام که عالم خلقت یکسره بر انتقام خون به ناحق ریخته حسین قیام کند! …

ناگهان امام فرمود: «کجاست عمر سعد؟ او را به نزد من بخوانید.»

راوی

چه پیش آمده؟ مگر امام هنوز از این شوربخت امید نبریده است؟ امام در مرداب وجود عمر سعد در جست‌وجوی کدام نشانه از دریا است؟ عمر سعد فرزند سعد ابی‌وقاص فاتح قادسیه است و در مکتب آنچنان پدری، بیش از آن آموخته است که امام را و منزلت آسمانی او را نشناسد. اما از یک سوی… این جذبه شیطانی آمیخته با خوف! نخست عمر بن سعد دل به محال سپرده است که شاید بتواند دنیا و آخرت را با هم جمع کند و این توهّم شیطانی همۀ آن کسانی است که دین را می‌خواهند اما نه به آن بها که دل از دنیا ببرند. آنان با خدا مکر می‌ورزند و مکر شب و روز نیز با آنان همراه می‌شود… اما مگر می‌توان با خود مکر کرد؟ پس باید زبان صدق آن مذکِّر درونی را هم برید تا در این عشرتکده غفلت گستاخی نکند. و مگر آن مذکَّر درونی کیست؟ آیا او را نمی‌توان فریفت؟ عقل تا آنجا عقل است که آن پیوند ازلی را نبریده باشد. اما این فانوس را که نمی‌توان در توفان خشم و جاه‌طلبی آویخت. آینه زنگار گرفته که دیگر آینه نیست. عقل محجوب در حجاب ظلمت گناهان که دیگر عقل نیست، وهم است. از تو کبکی می‌سازد ابله که چون سر در برف‌های غفلت خویش فرو بردی، بینگاری که کسی نیز تو را نمی‌بیند:… نسوا الله فانساهم انفسهم. «ولایت بلاد ری و گرگان»! شیطان جاذبه‌های دنیایی را زینت می‌دهد تا آدمی‌زاده را بفریبد … اما این فریب در نفس توست. شیطان تنها آنچه را که در نفس توست زینت می‌بخشد. سلطنت او تنها بر اغواشدگان خویش است و اغواشدگان شیطان، فراموشیانِ دیار وهمند که اعمالشان با صورت‌هایی خیالی بر آنان جلوه می‌کند؛ سرابی با کاخ‌های خضرا ، دژهایی هوش‌ربا، جناتی معلق بر آبگینه‌ها و پریانی غمّاز… خوابی که جز با دمیدن در ناقور مرگ شکسته نمی‌شود.

فریاد انذار امام در همۀ عرصات تاریخ می‌پیچد و همه اهل صدق را گرد می‌آورد، اما عمر سعد دیگر خود را رها کرده است.

عمر سعد سر در گریبان غفلت فروبرده بود و از هشیاران نیز می‌گریخت ، مبادا که او را به خود بیاورند. لاجرم امام از دور او را مخاطب گرفت و فریاد زد: «یا عمر! آیا کمر به قتل من بسته‌ای به زعم آنکه ابن‌زیاد ولایت ری و گرگان را به تو بسپارد؟! والله که گوارای تو نخواهد شد؛ هرگز! این عهدی است معهود در کتاب قضای الهی که با تو باز می‌گویم. هرچه می‌خواهی بکن که بعد از من نه به دنیا و نه به آخرت رنگ خرسندی نخواهی دید. گویا می‌بینم سرِ تو را که چگونه بر نیزه رفته است و بچه‌ها آن را در میان خویش هدف گرفته‌اند و بدان سنگ می‌پرانند.»

اما عمر سعد مرده‌ای است که با دم مسیحا نیز زنده نمی‌شود. غضبناک، روی از امام بازگرداند و به یارانش ندا درداد که: «پس معطل چه هستید؟ همه با هم به او حمله برید که یک لقمه بیش نیست.»

راوی

این وای از لقمه‌های گلوگیر دهر! دهر هرگز بر مراد سفلگان نمی‌چرخد. این مکر لیل و نهار است که ما را می‌فریبد تا در دهر طمع بندیم… امر در دست آن جلیل است که جز مشیّت مطلقۀاو، اراده‌ای در جهان نیست.

پنج سال بعد، مرگ خواب سنگین عمر سعد را شکست آنگاه که در بستر چشم باز کرد و «کیسان تمّار» (رئیس شرطه‌های مختار ثقفی) را بالای سر خویش دید، با خنجری آخته… هذا رأس قاتل الحسین؛ این سرِ بریدۀ قاتل حسین بن علی است که بر فراز نیزه افراشته‌اند تا طفلان کوفی آن را با سنگ نشانه بگیرند… و بعد از این ،آیا هنوز هم کسی در این انگار مانده است که با خدا مکر ورزد و دنیا و آخرت را با هم گرد آورَد؟

راوی

آری، این انگاره‌ای است که شیطان دینداران را به آن می‌فریبد. روزها و شب‌ها می‌گذرند و او می‌پندارد که فراموشش کرده‌اند… اما در زیر آسمان مگر جایی هم هست که از چشم مرگ پنهان باشد؟ هذا رأس قاتل الحسین؛ هذا رأس قاتل الحسین.

آنگاه حسین بن علی(ع) فرمود: قوموا یا أیها الکرام… برخیزید ای کرامت‌مندان به سوی مرگی که از آن گریزی نیست. و این تیرها پیک‌های مرگ است که ازجانب این قوم می‌آیند. اما والله بین شما و بهشت رضوان و جهنم فاصله‌ای نیست مگر همین مرگ، که شما را به بهشتتان می‌رساند و اینان را به دوزخشان… رسول الله(ص) مرا فرموده است: «پسرم ، روزی بر تو خواهد رسید که لاجرم به سوی عراق کشیده خواهی شد، به سرزمینی که بسیاری از پیامبران و اوصیای آنها را به خود دیده است، به سرزمینی که آن را «عمورا» می‌خوانند و در آنجا به شهادت خواهی رسید، با همراهیِ‌ جمعی از اصحابت که در خود از سوزش مَسّ [نفوذ] آهن نشانی نمی‌یابند… و این مبارکه را تلاوت فرمود که «قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم» گفتیم ای آتش، بر ابراهیم سرد و سلامت باش. بشارت باد شما را جنگی که سرد و سلامت خواهد شد بر شما، آنچنان که آتش بر ابراهیم. والله که چون ما را بکشند بر پیامبرمان وارد خواهیم شد.

راوی

و از آن روز، دیگر آتش بر یاران حسین سرد و سلامت است و تیرها پیک‌های بشارتی هستند به بهشت. تیرها می‌بارند… تا بین ما و حیات دنیا را، هر چه هست، ببُرند و رشته توکل ما را محکم کنند و ما را به یقین برسانند. و سرّ آنکه آتش بر ابراهیم گلستان می‌شود نیز یقین است. اگر تو نیز یقین کنی که آتش بی‌اذن خالق آتش نمی‌سوزاند، بر تو نیز سرد و سلامت خواهد شد.

ثبت شده در سایت خبرگزاری بیان گلپایگان
کد خبر : 10954 و در روز پنجشنبه 15 آبان 1393 ساعت ۱۶:۰۷:۲۶
2024 copyright.